بسم الله الرحمن الرحیم
اشکال
با توجه روایات فراوانی که در باب فضیلت عمر ابن خطاب رضی الله عنه وارد شده است چرا شما شیعیان به آن بزرگوار احترام نمیگذارید ؟ آیا این خلاف سنت رسول خدا در احترام به مومنین نیست ؟؟
جواب
{ از تمامی دوستانی که طالب حق و حقیقت هستند خواهشمندیم که کمی حوصله به خرج داده و جواب این شبهه را با دقت فراوان بخوانند تا در یابند که بحث فضیلت عمر از کجا شروع شده و در تحت چه برنامه ای اهل تسنن این بحث را براه انداخته اند . لازم بذکر است که تمامی روایاتی که از اهل تسنن نقل کردیم مستند است و شما در پایان جواب می توانید به مدرک روایات مراجعه بفرمائید }
مقدمه : بعد از رحلت پیغمبر اکرم میان امت اسلام اختلاف شد که بطور کلی دو دسته بزرگ بودند. عده ای سعی در اجراء شدن وصایای پیغمبر داشتند که سفارشات متعدد پیغمبر پشتیبان قوی این جریان بود و عده ای سعی در اجراء شدن خلافت خلقاء داشتند که از هیچ پشتیبان مشروعی برخوردار نبودند لذا این عده با طرح و برنامه ریزی خاص خود سعی در مشروعیت دادن افعال خود شدند . این گروه برای مشروعیت بخشیدن به اهداف شوم خود برنامه های خود را قالب سه طرح اجراء کردند که مورد بحث ما طرح سوم است که مفصل در مورد آن بحث میکنیم
طرح اول : جداسازی قرآن کریم از توضیحات پیغمبر >>> در صدر اسلام قرآن را با بیانات پیغمبر برای مردم میخواندند اما عده ای چون بیانات پیغمبر را منافی با مقاصد شوم خود دیدند بیانات آنحضرت را از میان بردند . لازم بذکر است نوشتن قران بدون توضییحات پیغمبر از زمان ابوبکر شروع شده و در زمان خلافت عمر به پایان رسید .
طرح دوم : نابود کردن احادیث پیغمبر >>> چون نقل سنت پیغمبر با اهداف آنها در تضاد بود لذا سعی کردند که سنت پیغمبر را از بین ببرند . اهل تسنن روایتی از عایشه نقل میکنند که ابوبکر در یک شب 500 روایت از پیغمبر را به آتش کشید .
اگر شما به مسند احمد ابن حنبل نگاه بفرمائیید در میابید که نقل روایات از حضرت رسول توسط همسران آنحضرت تفاوت فاحشی دارد . از عایشه 2270 حدیث نقل کرده و از میمونه 62 حدیث و از حفصه 44 حدیث و از ام حبیبه 27 حدیث و از صفیه 9 حدیث و از زینب 4 حدیث نقل کرده در حالیکه پیغمبر هر شبی را در خانه یکی از زوجات بود . احمد ابن حنبل هم با نقل روایت زیاد از عایشه در راستای از بین بردن سنت حقیقی پیغمبر و جایگزین کردن کردن سنت های دروغین گامی در این امر خطیر بر داشته است .
طرح سوم : تنزّل دادن مقام رسول خدا و بالا بردن مقام خلفای سه گانه >>> این بخش در دو قسمت به اجراء در آمد . قسمت اول : تنزل دادن مقام رسول خدا از مقام پیغمبری به مقام یک انسان عادی . قسمت دوم : بالا بردن مقام خلفای سه گانه خصوصا خلیفه دوم تا حد مقام پیغمبری و گاه بالاتر از آن
توضییح قسمت اول : قرآن مجید درباره پیغمبر اکرم میفرماید : و ما ینطق عن الهوی .... الا وحی یوحی یعنی پیغمبر اکرم از روی هوا و هوس سخن نمیگوید بلکه هر چه هست وحی الهی است . او که سخنش از سر هوا و هوس نیست یقینا افعالش نیز از سر هوا و هوس نیست . اما اهل تسنن روایاتی را نقل کردند که با این آیه در تضاد است و صد البته که تمام این روایات برای تنزّل دادن مقام پیغمبر است
روایت اول : اهل تسنن از جاعل بزرگ حدیث یعنی ابوهریره نقل میکنند که گفته است : روزی رسول خدا چنین میگفت : خداوندا ! محمد تنها یک انسان است ، آن سان که دیگر انسانها خشم می آورند او خشم می آورد پس هر گاه مومن را آزار رساندم یا ناروا گفتم یا تازیانه زدم آن را برای او کفاره قرار بده !!! ....... همچنانکه در این حدیث جعلی میبینید ( نعوذ بالله >>> ) پیغمبر اکرم خود را انسان عادی و تابع هوا و هوس معرفی میکند و آنوقت از خدا میخواهد که اگر یک وقت اسیر غضب شد و به کسی آزار رساند خداوند آزار به آنفرد را کفاره گناهان او قرار دهد .
روایت دوم : اهل تسنن روایتی را نقل میکنند مبنی بر اینکه پیغمبر غسل واجب بر گردن او بود ولی فراموش کرده و همانطور به مسجد آمد که موقع نماز یادش آمد و به مردم اعلان کرد که من غسل واجبم را انجام نداده ام پس منتظر بمانید . مردم منتظر ماندند تا پیغمبر غسل خود را انجام دادند و به مسجد بر گشتند و آنگاه نماز خواندند.... همچنانکه میبینید این حدیث عصمت پیغمبر را زیر سوال برده و آن بزرگوار را از یک انسان عادی نیز بی توجه تر معرفی کرده است .
روایت سوم : اهل تسنن روایتی را نقل میکنند که در آن صراحتا یکی از کارهای حرام به پیغمبر نسبت داده شده است . بعدها علمای اهل تسنن بمانند شافعی و نووی در صدد توجیه فعل پیغمبر بر آمدند . ما از عذرا بالحیاء مضمون این روایت را نقل نمیکنیم .
ملاحظه : سلمان رشدی که نویسنده کتاب آیات شیطانی است میگوید : من مطالبی را که در کتاب خود نوشتم در کتابهای حدیثی مسلمانان پیدا کردم که مراد همین دسته احادیثی استکه اهل تسنن نقل کردند .
توضییح قسمت دوم : اهل تسنن با نقل روایاتی مقام خلفاء خصوصا خلیفه دوم را تا جائی بالا برده اند که پیغمبر اکرم را نیز بدان مقام راهی نیست !!! ما در اینجا به سه نمونه از این روایات اشاره میکنیم
روایت اول : سلسله روایاتی وجود دارد که موافقات عمر نام گرفته است . این روایات میگوید : خداوند بعضی از آیات الهی را طبق نظر عمر و بر خلاف نظر رسول خدا نازل کرده است ! مثلا اهل تسنن روایتی را نقل میکنند مبنی بر اینکه : کسی از دنیا رفته بود و پیغمبر خواست بر او نماز بخواند ولی عمر ابن خطاب به پیغمبر اعتراض کرده و گفت : این فرد از منافقین است چرا بر او نماز میخوانی ؟؟ پیغمبر به گفته او اعتناء نکرده و نماز خواند . آنگاه خداوند این آیه را نازل کرده : از این پس هرگز بر کسی که از آنان بمیرد نماز مخوان و در کنار قبرشان مایست . یعنی آیه طبق نظر عمر نازل شده است !!
همچنانکه ملاحظه می فرمائید : این روایت عمر ابن خطاب را آگاه تر از رسول الله بر امورات عالم معرفی میکند . ما نمی دانیم با توجه به اینکه عمر ابن خطاب اینقدر بر امورات عالم تسلط داشت چرا خداوند او را پیغمبر قرار نداد ؟!!
روایت دوم : سلسله روایات وجود دارد که عمر ابن خطاب را محدث معرفی میکنند . محدث یعنی کسی که سخن وحی میشنود . مثلا از عایشه نقل میکنند که پیغمبر اکرم فرمودند : در امتهای پیشین کسانی مورد خطاب وحی بوده اند . اگر در میان امت من یکی از اینگونه کسان باشد عمر ابن خطاب از آنان است !! برای دیدن مدرک حدیث اینجا را کلیک کنید
ملاحظه : بارها اهل تسنن از زبان عمر ابن خطاب نقل کردند که : لولا علیّ لهلک العمر یعنی اگر نبود علی علیه السلام هر آینه عمر هلاک میشد یا اینکه خود اهل تسنن نقل کردند که وقتی فردی بنزد عمر ابن خطاب آمد و از او در مورد آیه والذاریات زروا سوال کرد . خلیفه بجای جواب ، آن مرد را به باد کتک گرفت . آیا نقل اینطور احادیثی با محدث بودن جناب عمر ابن خطاب در تضاد نیست ؟؟
« البته بعد ها علمای اهل تسنن دست به هزار توجیه نا بجا زده و گفته اند : فرد سوال کننده یهودی بود و میخواست با سوالش خلیفه را به چالش بکشاند و بعد خلیفه و به تبع آن تمام مسلمین را جاهل معرفی کند . به همین خاطر خلیفه دستور داد او را کتک زدند و او را به شهری دیگر تبعید کردند و ممنوع الملاقات شد . .... به علمای اهل تسنن می گوئیم : چرا دست به توجیهات بی پایه و اساس می زنید . در تمام دنیا مرسوم است که حتی اگر فردی به نیت به چالش کشاندن سوال کند طرف مقابل جواب می دهد و این امر فرد سائل را سر شکسته تر می کند . شما در مناظرات می بینید فردی که بعنوان خصم قرار می گیرد با سوالات خود قصد دارد که طرف مقابل را به چالش بکشاند اما هیچکس آن را محکوم نمی کند و همه انتظار آن دارند که طرف مقابل او نیز با دلیل جواب بدهد . اگر ما این فعل خلیفه را به نزد عقلای عالم ببریم آیا آنها می پذیرند که چون آن فرد یهودی نیت بدی داشت پس باید به باد کتک گرفته می شد ؟ آیا بهتر نبود خلیفه ای که به ادعای شما با منبع وحی در ارتباط بود جواب آن یهودی را مستدل میداد تا او را سر خورده روانه کاشانه خود کند که بلکه او در دیدگاه خود نسبت به دین مبین اسلام تجدید نظر کند و به اسلام روی آورد ؟ »
روایت سوم : سلسله روایاتی وجود دارد که بدعت های عمر را مطرح میکند که در بعضی از این روایات عمر ابن خطاب صراحتا از فعل خود تعبیر به بدعت میکند . مثلا روایتی استکه میگوید : عمر ابن خطاب شبی از شبهای مبارک ماه رمضان به مسجد آمد و دید مردم بصورت فرادی نماز تراویح میخوانند . از این وضع خوشش نیامد لذا دستور داد که ابیّ ابن کعب جلو بایستد و پیش نماز شود و بقیه به او اقتداء کنند . فردا شب که آمد دید همه نماز تراویح را به جماعت میخوانند . گفت : این چه خوش بدعتی است !!
خلاصه : دوستان ؛ خود قضاوت کنید که
آیا نقل روایات جعلی که مقام عمر را از مقام پیغمبر بالاتر دانسته است می تواند فضیلتی برای عمر به حساب بیاید ؟
آیا نقل روایات جعلی توسط عایشه که عمر را مرتبط با منبع وحی معرفی کرده و در عین حال با روایات فراوانی که خود اهل تسنن نقل کردند در تضاد است ، می تواند فضیلتی برای عمر به حساب بیاید ؟
آیا بدعت گذاری که یکی از سنتهای عمر این خطاب بوده و در عین حال یکی از بزرگترین گناهان در اسلام به شمار می رود میتواند فضیلتی برای عمر به حساب بیاید ؟
آیا اینها فضیلت است ؟
آدرس روایتی که عایشه میگوید : پدرم ابوبکر500 حدیث از رسول خدا را آتش زد
1_ تذکرة الحفاظ ، للذهبی ، الطبقه الاولی من الکتاب ابوبکر الصدیق ج1 ص 5
آدرس روایتی که ابوهریره مقام پیغمبر را به حد انسان عادی و تابع هوا و هوس پائیین آورد
1 _ صحیح مسلم کتاب 45 ، البر و الصله و الادب باب 25 ، من لعنه النبی صلی الله علیه و سلم او سبّه و دعا علیه ج4 ص2008شماره مسلسل 2601 طبع دار احیاء التراث بیروت
2_ صحیح بخاری ، کتاب الدعوات ، باب قول النبی صلی الله علیه و سلم من آذیته فاجعله له زکاة و رحمه ج8 ص435 طبع دار القلم ، بیروت
آدرس روایتی که میگوید پیغمبر اکرم غسل واجب خود را فراموش کرده بود
1_ سنن ابی داوود کتاب الطهارة باب 94 فی الجنب یصلی بالقوم و هو ناس ، ج1 ص 110
2 _ صحیح البخاری کتاب الاذان باب اذا قام الامام مکانکم حتی رجع انتظروه ج1 ص 316
آدرس روایتی که انجام فعل حرام را به ساحت مقدس پیغمبر نسبت داده اند
1_ صحیح مسلم کتاب الطهارة 2 ، باب 22 ، المسح علی الخفین ح 73 ج1 ص 228
2_ صحیح بخاری کتاب الوضوء باب ..... قائما و قاعدا ج1 ص 166
3_ سنن ابی داوود کتاب الطهارة ، باب 12 ، .... قائما ج1 ، ص53
آدرس روایتی که میگوید خداوند آیات را طبق نظر عمر نازل کرده است
1_ صحیح مسلم کتاب 44 ، فضائل الصحابه ، باب 2 ، فضائل عمر ، ج 4 ص 865 شماره 2400
2_ صحیح بخاری کتاب التفسیر سوره برائت ج6 ، ص 408 _ 410 { بخاری در مجموع سه روایت به مضمون حدیثی که گفتیم اشاره میکند }
آدرس روایتی که عمر را مرتبط با منبع وحی معرفی میکند
1_ صحیح مسلم کتاب 44 فضائل الصحابه ، باب 2 من فضائل عمر ، ج4 ، ص 1864 شماره مسلسل 2398
2_ صحیح بخاری ، کتاب فضائل اصحاب النبی ، باب 36 ، مناقب عمر ابن خطاب ، ج5 ، ص73
آدرس روایتی که در آن عمر از افعال خود تعبیر به بدعت میکند
1_ صحیح بخاری ، کتاب صلای التراویح ، باب فضل من قام رمضن ج3 ، ص 100
2_ صحیح مسلم ، کتاب 6 ، صلاة مسافرین وقصرها باب 25 ، الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح ج1 ، ص 523 _ 525
يكى از موضوعات ساختگى، كه برخى از مورّخان اسلامى، آگاهانه يا نا آگاهانه به نقل آن پرداختهاند، موضوع ازدواجها و طلاقهاى متعدد حضرت امام حسن مجتبىعليه السلام است. بسيار جاى تأسف است كه اينان بدون بررسى صحّت و يا عدم صحّت اين گونه قضايا، آنها را در كتابهاى خود آوردهاند.
همين كوتاهىها موجب شد دشمنان اسلام و اهل بيتعليهم السلام براى انتقام گرفتن از اسلام، روى همين موضوع ساختگى، سخت پافشارى نموده و توهين و جسارتها را از حد بگذرانند. وظيفه خود ديديم در برابر هتّاكيهاى نويسندگان مغرض، مانند «اكرم البستانى»، به بررسى اين موضوع از جنبه تاريخى بپردازيم.
برخى از مورّخان نوشتهاند كه امام حسن مجتبىعليه السلام پى در پى ازدواج مىكرد و طلاق مىداد. و اين كار آن قدر تكرار شد كه اميرمؤمنانعليه السلام به مردم كوفه فرمود: اى اهل كوفه! دخترانتان را به عقد حسن در نياوريد؛ چرا كه او فردى طلاق دهنده است. مردى از طايفه هَمْدان گفت: ما به او دختر مىدهيم؛ اگر خواست، نگه دارد واگر مايل نبود، طلاق دهد.1
اين سخن، تهمتى بيش نيست و از واقعيت به دور است؛ چرا كه اوّلاً: اين روايات هرگز با شأن و منزلت و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار نيست. ثانياً: بيشتر اين نقلهاى تاريخى از سه مورّخ نقل شده است كه آن سه نيز كتابهاى خود را زير سايه دولتهاى غاصب بنىعباس به رشته تحرير درآوردهاند. ثالثاً: اين تهمت از سوى منصور عباسى براى خنثى سازى شورش حسنىها طرح ريزى شده است.
ما نخست به نقل روايات و نقلهاى تاريخى پيرامون اين مسئله مىپردازيم و سپس پاسخ آنها را مىآوريم.
روايات پيرامون ازدواجهاى مكرّر امام حسن مجتبىعليه السلام سه دسته هستند:
در اين دسته از روايات فقط به نهى از ازدواج و علت آن اشاره شده است.
1. برقى در كتاب محاسن از حضرت صادقعليه السلام روايت كرده كه مردى خدمت اميرمؤمنانعليه السلام آمد و عرض كرد: آمدهام با تو درباره دخترم مشورت كنم؛ چرا كه فرزندانت: حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به خواستگارى او آمدهاند. امام فرمود: «المستشار مؤتمن؛ بدان كه حسن، همسران خويش را طلاق مىدهد، دخترت را به ازدواج حسين درآور كه براى دخترت بهتر است.»2
2. كلينى به سند خود از عبداللّه بن سنان نقل كرده: امام صادقعليه السلام فرمود: روزى اميرمؤمنانعليه السلام بر فراز منبر، مردم كوفه را مخاطب قرار داده، فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او مردى است طلاق دهنده. پس مردى از طايفه هَمْدان گفت: آرى! به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او درمىآوريم؛ چرا كه او فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنانعليه السلام است؛ پس اگر خواست، نگه دارد و اگر مايل نبود، آنها را طلاق دهد.3
در اين دسته از روايتها اميرمؤمنانعليه السلام از ازدواجها و طلاقهاى مكرّر امام حسن مجتبىعليه السلام سخت اظهار نگرانى كرده است.
1. بلاذرى از ابى صالح نقل كرده كه اميرمؤمنانعليه السلام فرمود: آن قدر حسنعليه السلام زن گرفت و طلاق داد كه ترسيدم دشمنى ديگران را در پىداشته باشد.4
2. سيوطى از علىعليه السلام نقل كرده: حسنعليه السلام ازدواج مىكرد و طلاق مىداد، به طورى كه بيم داشتم از قبايل و طوايف عداوت و دشمنى به ما برسد.5
3. ابوطالب مكّى مىنويسد: علىعليه السلام از ازدواجهاى امام حسنعليه السلام دلتنگ مىشد و در سخنرانى خود مىفرمود: فرزندم حسن، زنان خويش را طلاق مىدهد؛ به او زن ندهيد.6
4. مجلسى از محمد بن عطيه نقل مىكند: اميرمؤمنانعليه السلام از طلاق زنان توسط امام حسنعليه السلام دلتنگ مىشد و از خانوادههاى آنها شرم و حيا مىكرد و مىفرمود: حسن بسيار طلاق مىدهد؛ به او زن ندهيد.7
در دسته سوم به تعداد زنها اشاره شده است؛ و ابن حجر، ابوطالب مكى، ابوالحسن مدائنى، كلينى، كفعمى، بلخى و ابن شهرآشوب به نقل آن پرداختهاند و تعداد زنان امام حسنعليه السلام را چنين گفتهاند:
1. كفعمى: شصت و چهار.8
2. ابوالحسن مدائنى: هفتاد.9
3. ابن حجر: نود.10
4. كلينى: پنجاه.11
5. بلخى: دويست.12
6. ابوطالب مكى: دويست و پنجاه.13
7. برخى نيز آوردهاند كه وى سيصد زن داشته است.14
8. همچنين نقل شده كه تعداد زنهاى امام به چهار صد زن رسيده است.15
چنانچه گفته شد، اين كار با شأن و مقام امام حسن مجتبىعليه السلام هرگز سازگار نيست؛ زيرا چهرهاى كه قرآن و سنت و ساير معصومينعليهم السلام از امام حسنعليه السلام ترسيم كردهاند، با رواياتى كه نقل شده، قابل جمع نيست. قرآن در شأن و منزلت امام حسنعليه السلام و ساير اهلبيتعليهم السلام آيه «تطهير»16 و آيه «مودّت»17 را نازل فرموده است.
پيامبر درباره امام حسنعليه السلام مىفرمايد: «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند.»18 همچنين رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در مورد امام حسن و امام حسينعليهما السلام فرمود: «هركس اين دو را دوست داشته باشد، من دوستش دارم و كسى را كه من دوست دارم، خدا نيز او را دوست خواهد داشت و كسى كه خدا او را دوست داشته باشد، در بهشتهاى پر نعمت وارد خواهد كرد.»19
ابن كثير دمشقى مىنويسد: اميرمؤمنانعليه السلام فرزند خود امام حسنعليه السلام را بسيار احترام و تعظيم مىكرد.20
امام حسينعليه السلام به خاطر احترام و عظمتى كه براى برادرش، امام حسنعليه السلام قائل بود، هرگز در حضورش سخن نمىگفت.21 در حين طواف، مردم براى اظهار ارادت به امام حسن و امام حسينعليهما السلام آن چنان به يكديگر فشار مىآوردند كه گاه ممكن بود به زير دست و پا بروند.22
گاهى امام حسنعليه السلام بر در خانه مىنشست، در چنين لحظاتى رفت و آمد مردم به جهت هيبتى كه او داشت، قطع مىشد.23
در حالات معنوى امام حسنعليه السلام آوردهاند: به هنگام وضو، رخسارش دگرگون مىشد و در پاسخ پرسش كنندگان مىفرمود: «حقّ على كلّ من وقف بين يدى ربّ العرش ان يصفر لونه و يرتعد فرائصه24؛ شايسته است كسى كه در برابر پروردگار مىايستد، رنگش زرد گردد و لرزه بر اندامش بيفتد.»
حال سؤال ما اين است:
1. آن امام معصومى كه براى حضور در برابر خالق يكتا، آن چنان لرزه بر اندامش مىافتد، چگونه حاضر مىشود خدا را به وسيله چهار صد مرتبه طلاق دادن - كه مبغوضترين عمل حلال در نزد خداوند شمرده مىشود - از خود برنجاند؟
2. روايات بر فرض صحّت، در زمانى صادر شده است كه اميرمؤمنانعليه السلام در كوفه بودهاند، كه اگر تعداد روزهاى حضور آن حضرت را در كوفه با حذف روزهاى جنگ جمل، صفين و نهروان و پيامدهاى آن حساب كنيم، به يقين دروغ بودن اين اتهام آشكار خواهد شد؛ چرا كه آن فرصت بسيار كم و پردردسر گنجايش چنين مدعايى را نداشته است. اگر زمان هريك از ازدواجها تا طلاق را در نظر بگيريد و اينكه بيشتر از چهار زن دائم، جايز نبوده و نيز لحاظ شرايط فقهى طلاق دادن، خود به دروغ بودن اين روايات گواهى خواهيد داد.
3. آيا نهى امام علىعليه السلام، نهى از منكر بود يا نهى از حلال؟ در هر دو صورت، هيچ كدام درست نيست؛ زيرا به شهادت آيه «تطهير»، هرگز فعل قبيح و منكر از امام معصوم مشاهده نمىشود تا مورد نهى قرار گيرد. نهى از حلال هم نمىتواند باشد؛ زيرا در كدام شريعت از حلال نهى شده كه در اسلام چنين باشد؟!
4. آيا نهى اميرمؤمنانعليه السلام با مقدمه بوده يا بدون مقدمه؟ اگر بدون مقدمه و يادآورى بوده، كه چنين سخنى با مقام والاى اميرمؤمنانعليه السلام سازگار نيست كه آن حضرت بدون يادآورى قبلى، آبروى فرزند خود را بريزد! و اگر پس از يادآورى بوده، ولى امام حسنعليه السلام زيربار نرفته، مىگوييم اين هم با شخصيت والاى امام حسن مجتبىعليه السلام سازگار نبوده است كه اين گونه پدر و امام خويش را در تنگنا و مشكل قرار دهد.
5. آيا باور مىكنيد امام حسن مجتبىعليه السلام با آن شأن و منزلت، اسباب شرمندگى پدر خويش را فراهم آورد تا جايى كه حضرت دلتنگ شده و از خانوادهها شرم و حيا كند، و يا از بيم دشمنى طوايف و قبايل كوفه نسبت به آنها رنج برد؟!
طبق نقل ابن عساكر، از سويد بن غفله نقل شده: يكى از همسران امام حسنعليه السلام كه از طايفه خشعم بود؛ پس از شهادت اميرمؤمنانعليه السلام و بيعت با امام حسنعليه السلام به ايشان تبريك گفت. امام به وى فرمود: تو خوشحالى و شماتت خود را به كشته شدن اميرمؤمنانعليه السلام اظهار كردى. من تو را سه طلاقه كردم. آن زن گفت: به خدا سوگند! قصد من اين نبود. و پس از پايان عدهاش از خانه امام خارج شد.
امام مبلغ باقى مانده از مهرش را به اضافه بيست هزار درهم برايش فرستاد. آن زن گفت: متاع كمى است كه از دوستى جدا شده به من مىرسد. وقتى كه سخن آن زن را به امام گفتند، حضرت گريه كرد و فرمود: اگر نبود كه از پدرم، از جدّم شنيدهام كه مىفرمود: «كسى كه همسر خود را سه طلاقه دهد، تا آن زن شوهر ديگرى انتخاب نكند، بر شوهر اوّل حلال نمىگردد؛ مراجعت مىكردم.»25
دليل نخست بر مجهول و ساختگى بودن اين روايت، اين است كه امام حسنعليه السلام بدون هيچ مقدمهاى و بدون آن كه كوچكترين توجهى به قصد و هدف زن داشته باشد، برآشفته و همسر خويش را به خاطر تهنيتى، طلاق مىدهد؛ كه اين حركت، از يك انسان غير معصوم بعيد است، چه رسد به امام معصوم.
ثانياً: از نظر فقه اهل بيت، طلاق بايد در حضور دو شاهد عادل صورت گيرد؛ در حالى كه هيچ يك از اين مسائل رعايت نشده؛ حال چگونه امام كارى بر خلاف نظر خويش انجام داده است.
ثالثاً: اگر طلاق به خاطر اظهار دشمنى و شماتت بوده، به چه علت براى او بيست هزار درهم اضافه بر مهر خويش مىفرستد؟
و رابعاً اينكه طبق اين نقل، امام در يك مجلس همسر خويش را سه طلاقه كرده است؛ در حالى كه اين طلاق نه فقط در مذهب اهلبيتعليهم السلام، بلكه در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ابوبكر و دو سال پس از خلافت عمر نيز، يك طلاق به حساب مىآمد.26
با اين بيان، امام مىتوانسته پس از طلاق برگردد، چون طلاق اوّل بود و پس از طلاق اول، زن مطلقه رجعيه است و مرد در حال عدّه مىتواند به زن خود رجوع كند. همچنين حضرت پس از پايان عدّه نيز مىتوانست بدون آن كه زن شوهر ديگرى كند، او را به عقد خويش در آورد.
آرى! فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مربوط به زمانى است كه سه مرتبه طلاق صورت گرفته و مرد پس از آن رجوع كرده باشد. اينجا است كه زن مىبايد شوهر ديگرى انتخاب كند. از آنجا كه متن روايت ابن عساكر از اضطراب كامل برخوردار است، ديگر نيازى به بررسى سندى ندارد.
1. بيشتر مورّخان اين نقل تاريخى را يا بدون سند آوردهاند و يا آن را به ابوالحسن مدائنى و محمد بن عمر واقدى و ابوطالب مكّى رساندهاند كه در هردو صورت، داراى اشكال است. مثلاً ابن عساكر مىنويسد: وروى محمد بن سيرين...27؛ ميرخواند شافعى آورده است: نقل است كه... 28؛ سيوطى مىگويد: كان الحسن يتزوج...29 ابوطالب مكّى مىنويسد: انّه تزوّج...30؛ سبط بن الجوزى آورده است: و فى رواية انّه تزوّج...31؛ ابوالحسن مدائنى آورده است: كان الحسن كثيرالتزويج.32
تمامى اين نقلها، مرسل است و به آنانى كه به اين سه مورّخ اعتماد كردهاند، بايد گفت: اين سه مورّخ نيز اين جريان را بدون سند نقل كردهاند. چنانچه از مدائنى و مكّى نقل كرديم. بدين جهت مىگوييم داستان تعداد زنان امام حسنعليه السلام و ماجراى طلاق آنها، فاقد هرگونه ارزش و اعتبار است.
2. بسيارى، اين سه مورّخ را ضعيف شمرده و ردّ كردهاند. از ميان آنها مىتوان به ذهبى،33، عسقلانى34، ابن الجوزى35، عماد حنبلى36، رازى37، ابن الاثير جزرى38، زركلى39، علامه امينى40، سيدمحسن امين41، هاشم معروف الحسنى42 و... اشاره كرد.
3. هريك از اين سه مورّخ از مشايخى روايت نقل كردهاند كه يا جزو هواداران بنىاميه بودهاند و يا ضعيف و مجهول هستند. مثلاً مدائنى از عوانه نقل مىكند، در حالى كه عوانه به نفع بنىاميه جعل حديث مىكرده43 و برخى از مشايخ او همانند جعفر بن هلال44، عاصم بن سليمان احول45 و ابن عثمان46، ضعيف يا مجهول هستند. طبق گفته يحيى بن معين: حديث واقدى از مدنيها، از شيوخ مجهول برخوردار است.47
هاشم معروف الحسنى مىنويسد: مدائنى، معاصر عباسىها و از جمله كسانى است كه متهم به دروغگويى و جعل حديث است.
در «ميزان الاعتدال» ذهبى آمده است: مسلم در صحيح خود از نقل روايت از وى خود دارى كرده و ابن عدى او را ضعيف دانسته و اصمعى به او گفته: به خدا سوگند كه چيزى از اسلام در تو نمانده است... صاحب «لسان الميزان» گفته است: او از غلامان عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب اموى بوده است. به علاوه بيشتر روايات او از نوع مراسيل است.
اينها همه گواه بر آن است كه روايت هفتاد همسر را - كه جز مدائنى كسى آن را نقل نكرده - از جعليات قدرتمندان و دشمنان علويها است...48
اما روايت كلينى كه در دسته اوّل آمده، در سندش حميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعة ديده مىشوند، كه واقفى هستند.49
علامه حلّى درباره حميد بن زياد مىگويد: در نزد من، زمانى روايت او مورد قبول است كه معارضى نداشته باشد.50
علامه مجلسى ضمن مؤثق شمردن حديث، چنين توجيه كرده است كه: شايد غرض امام از اين سخن، استعلام حال آنها يعنى مراتب ايمانشان بوده است؛ نه اينكه فرزند خويش را كه معصوم و تأييد شده از سوى پروردگار بود، مورد نكوهش قرار داده باشد.51
اما با توجه به واقفى بودن برخى از راويان و فرمايش علامه حلى - كه روايت او در صورتى كه معارضى نداشته باشد، مورد قبول است - به نظر مىرسد كه اين روايت حجّيتى ندارد؛ اگرچه علامه مجلسى به توجيه آن برخاسته است.
و اما روايت كافى از ابن ابىالعلاء كه در دسته سوم قرار گرفته است؛ علامه مجلسى اين حديث را مجهول مىداند.52
پاسخ ما به روايت برقى در محاسن نيز، اين است كه: اگرچه خود احمد بن ابىعبداللّه برقى توثيق شده، اما وى بيشترِ روايات را از ضُعفا نقل كرده است.53
دلائل و شواهد موجود به خوبى نشان مىدهد كه تا پيش از منصور عباسى چنين افترايى در كتابها نبوده است و اين منصور بود كه براى خنثى سازى شورشهاى علوى و حركتهاى ضدّ حكومتى نوادگان امام حسن مجتبىعليه السلام اين تهمت و شبهه را عليه امام پايهگذارى كرد.
وى كه از اين شورشها سخت به وحشت افتاده بود، براى رفع نگرانى خود، هيچ حربهاى را بهتر از لكهدار كردن چهره پاك و معصوم امام حسنعليه السلام نديد. وى پس از دستگيرى عبداللّه بن حسن كه عليه ظلم و جور قيام كرده بود، در برابر بسيارى از مردم به سخنرانى پرداخت و علىبن ابىطالب و امام حسنعليهما السلام و همه فرزندان ابىطالب را مورد دشنام و افترا و ناسزاگويى قرار داد و از جمله گفت: به خدايى كه جز او نيست، فرزندان ابىطالب را در خلافت تنها گذارديم و هيچ كارى به كارشان نداشتيم؛ در آغاز على بن ابىطالب بدان پرداخت... و پس از وى، حسن بن على برخاست... معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا وليعهدش كند، بدين ترتيب او را بركنار ساخت و همه چيزِ وى را گرفت. حسن بن على نيز همه كارها را به معاويه واگذارد و به زنان روى آورد؛ او امروز با يكى ازدواج مىكرد و فردا ديگرى را طلاق مىداد و همچنان بدين كار مشغول بود تا اينكه در بسترش مرد...54
استاد، هاشم معروف در ردّ اين تهمت ناجوانمردانه مىنويسد: و اما روايت هفتاد و نود و از اين قبيل رواياتى كه او را زن باره توصيف مىكنند و اينكه پدرش مىگفت: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او زن باره است؛ اين روايات آن چنان كه از اسنادشان بر مىآيد، منبعى جز مدائنى و امثال دروغگوى او ندارد. مدائنى و واقدى و ديگر مورّخان پيشين، تاريخ را در سايه حكومتهايى نوشتهاند كه با اهلبيتعليهم السلام سر دشمنى داشتند، و از هر وسيلهاى براى خدشهدار كردن واقعيتهاى آنها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمىكردند. حكام دولت عباسى نيز در تعصّب و پليدى نيّت، دست كمى از اسلاف اموى خود نداشتند. عباسىها در جعل احاديث عليه «علويها» با امويها هم دست بودند، به ويژه نسبت به حسنيها كينه خاصّى مىورزيدند، چون بيشتر آنهايى كه عليه ستم سر به شورش برمىداشتند؛ از فرزندان و نوادگان امام حسنعليه السلام بودند.55
آنچه كه تاكنون گفته شد، پاسخ به اتهاماتى بود كه درباره ازدواجها و طلاقهاى متعدد امام حسنعليه السلام طرح ريزى شده بود.
واقعيت اين است كه امام در طول عمر، بيشتر از هشت يا ده56 همسر نداشته كه تعدادى از اين همسران كنيز بودهاند. داشتن اين تعداد همسر در آن زمان براى قاطبه مردم، امرى طبيعى بوده است؛ بلكه برخى تعداد همسرانشان بيش از اين بوده، در حالى كه كسى متعرض آنان نشده است. حال چه شد كه در بين اين مردم، فقط امام حسنعليه السلام مورد حملات بيشرمانه دشمنان قرار گرفت؟ آيا نمىشود حدس زد اين رقم بسيار بزرگ، نشانه ساختگى بودن اين احاديث است؟
چرا ابوطالب مكّى كه تعداد زنهاى امام حسنعليه السلام را به 250 مىرساند، جز چند نفر از آنها نام نمىبرد؟ چرا مورخّان كه به تبعيت از ابوالحسن مدائنى و واقدى و مكّى تعداد زنان امام را بيش از هشت تن ذكر كردهاند، بيشترين آمارى كه براى فرزندان امام دادهاند، بيش از سى و يك فرزند نيست؟57
اينك از ابوطالب مكّى بايد پرسيد: اگر امام چهارصد همسر داشته پس چرا بيش از سى و يك فرزند نداشت؟ آيا همه آن زنان عقيم و نازا بودند؟ آيا امام رغبتى به فرزند نداشت و يا از پرداخت نفقه و هزينه زندگى و تأمين معاش آنها عاجز بوده است؟
كوثر شماره ( 53 ) , از طر يق شبكه اطلاع رسانى حوزه ( شارح )
1. كافى، ج 6، ص 56.
2. محاسن برقى، ج 2، ص 601؛ منتخب التواريخ، ص 190.
3. كافى، ج 6، ص 56؛ بحارالانوار، ج 44، ص 172.
4. انساب الاشراف، ج 3، ص 25.
5. تاريخ الخلفاء، ص 191.
6. وكان على(ع) يضجر من ذلك فكان يقول فى خطبته ان الحسن مطلاق فلاتنكحوه (بحارالانوار، ج 44، ص 169.)
7. همان، ص ؟
8. چهارده معصوم (زندگانى امام حسن(ع))، ص 553.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
10. الصواعق المحرقه، ص 139.
11. كافى، ج 6، ص 56.
12. البدء و التاريخ، ج 5، ص 74.
13. مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 30.
14. همان.
15. چهارده معصوم، ص 553، به نقل از قوت القلوب.
16. الصواعق المحرقه، ص 143؛ سنن بيهقى، ج 2، ص 149.
17. الدرالمنثور، ج 7،ص 7.
18. الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة، (مستدرك حاكم، ج 3، ص 167؛ مسند احمد، ج 3، ص 2.)
19. من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه أدخله جنات النعيم...(اخبار اصبهان، ج 1، ص 56.)
20. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
21. مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 401.
22. البداية و النهاية، ج 7، ص 37.
23. الامام المجتبى(ع)، ص 10.
24. همان، ص 86.
25. تاريخ دمشق، (حياة الامام الحسن(ع))، ص 154.
26. نيل الاوطار، ج 6، ص 230؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 320.
27. تاريخ دمشق، (ترجمه امام حسن(ع))، ص 155.
28. روضةالصفا، ج 3، ص 20.
29. تاريخ الخلفاء، ص 191.
30. بحارالانوار، ج 44، ص 169.
31. تذكرةالخواص، ص 121.
32. بحارالانوار، ج 44، ص 173.
33. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 107.
34. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
35. المنتظم، ج 7، ص 189.
36. شذرات الذهب، ج 3، ص 120.
37. الجرح والتعديل، ج 4، ص 21.
38. الكامل فىالتاريخ، ج 9، ص 44.
39. الأعلام، ج 7، ص 160.
40. الغدير، ج 5، ص 290.
41. اعيان الشيعه، ج 46، ص 172.
42. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 620.
43. لسان الميزان، ج 4، ص 386.
44. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 430.
45. همان، ج 4، ص 350.
46. همان، ج 6، ص 198.
47. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 348.
48. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 604.
49. جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 284.
50. الخلاصة، ص ؟
51. مرآةالعقول، ج 21، ص 96.
52. همان.
53. الخلاصة، ص ؟
54. سيرةالائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 618.
55. زندگى دوازده امام، ج 1، ص 602.
56. صلح الحسن(ع)، ص 25.
57. بين مورّخين اختلاف است، از هفت فرزند گفته شده تا سى و يك فرزند. رجوع شود به البدء و التاريخ، ج 5، ص 74؛ الفصول المهمه، ص 166؛ بحارالانوار، ج 44، ص 168؛ كشف الغمه، ج 2، ص 152؛ اعلام الورى، ص 213؛ ناسخ التواريخ، جلد امام حسن(ع)، ص 270؛ تذكرة الخواص، ص 212؛ نورالابصار، ص 136؛ ذخائرالعقبى، ص 143؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
منبع : تبیان
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
نخستین مردمی که به سرزمین ایران آمدند، آریاییها بودند. آنان به دو گروه عمده «مادها» و «پارسها» تقسیم میشدند. با اتّحاد مادها، دولت «ماد» تشکیل شد. پس از مدّتی پارسها توانستند دولت ماد را از بین ببرند و سلسلههای هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را بنیانگذاری کنند. پژوهشها نشان میدهد که زنان ایران زمین از زمان مادها که نخستین ساکنان این دیار بودند، دارای حجاب کاملی، شامل پیراهن بلند چیندار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنلی بلند بر روی لباسها بودهاند.۴ این حجاب در دوران سلسلههای مختلف پارسها نیز معمول بوده است.۵ بنابر این، در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، زنان ایرانی از حجابی کامل برخوردار بودهاند. برابر متون تاریخی، در همه آن زمانها پوشاندن موی سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رایج بوده است و زنان هر چند با آزادی در محیط بیرون خانه رفت و آمد میکردند و همپای مردان به کار میپرداختند، ولی این امور با حجاب کامل و پرهیز شدید از اختلاطهای فسادانگیز همراه بوده است. جایگاه فرهنگی پوشش در میان زنان نجیب ایرانزمین به گونهای است که در دوران سلطه کامل شاهان، هنگامی که خشایارشاه به ملکه «وشی» دستور داد که بدون پوشش به بزم بیاید تا حاضران، زیبایی اندام او را بنگرند، وی امتناع نمود و از انجام فرمان پادشاه سر باز زد و به خاطر این سرپیچی، به حکم دادوَران، عنوان «ملکه ایران» را از دست داد.۶ در زمان ساسانیان - که پس از نبوت زرتشت است - افزون بر چادر، پوشش صورت نیز در میان زنان اشراف معمول شد. به گفته ویل دورانت پس از داریوش، زنان طبقات بالای اجتماع، جرأت نداشتند که جز در تختِ روانِ روپوش دار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنان اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمد و رفت کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی حتی پدر و برادرشان را ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده است، هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان نیامده است.۷ تجلیّات پوشش در میان زنان ایران چنان چشمگیر است که برخی از اندیشمندان و تمدننگاران، ایران را منبع اصلی ترویج حجاب در جهان معرفی کردهاند.۸ از آنجا که مرکز بعثت «اشو زرتشت» ایران بوده است و آن حضرت در زمینه اصل حجاب و پوشش زنان در جامعه خویش کمبودی نمیدیده است، با تأیید حدود و کیفیت حجاب رایج آن دوران، کوشید تا با پندهای، خود ریشههای درونی حجاب را تعمیق و مستحکم نموده، عامل درون را ضامن اجرا و پشتوانه استمرار و استواری حجاب معمول قرار دهد. به پند و اندرزهای «اشوزرتشت» بنگرید تا تلاش وی برای تعالی و آموزش مبانی حجاب و بیان لزوم توأم نمودن حجاب ظاهری با عفّت باطنی، روشنتر شود؛ او میفرماید: ای نوعروسان و دامادان!... با غیرت، در پی زندگانیِ پاکمنشی بر آیید... .ای مردان و زنان! راه راست را دریابید و پیروی کنید. هیچ گاه گردِ دروغ و خوشیهای زودگذری که تباه کننده زندگی است، نگردید؛ زیرا لذّتی که با بدنامی و گناه همراه باشد، همچون زهر کشندهای است که با شیرینی درآمیخته و همانند خودش دوزخی است. با این گونه کارها، زندگانی گیتی خود را تباه مسازید. پاداش رهروان نیکی، به کسی میرسد که هوا، هوس، خودخواهی و آرزوهای باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خویش چیره گردد و کوتاهی و غفلت در این راه، پایانش جز ناله و افسوس نخواهد بود. فریب خوردگانی که دست به کردار زشت زنند، گرفتار بدبختی و نیستی خواهند شد و سرانجامشان خروش و فریاد و ناله است.۹ گفتنی است که در دین زرتشت، لباس یا کیفیت خاصی برای حجاب زنان واجب نشده است؛ بلکه لباس رایج آن زمان که شامل لباس بلند، شلوار و سرپوش - یعنی چادر یا شنلی بر روی آن - بوده است، مورد تقریر و تنفیذ قرار گرفته است. هر چند که استفاده از سِدرِه و کُشتی - لباس مذهبی ویژه زرتشتیان - توصیه شده است.۱۰ البته بر هر مرد و زن واجب است که هنگام انجام مراسم عبادی و نیایش، سر خود را بپوشاند. بنا به گفته مؤبد «رستم شهرزادی» پوشش زنان باید به گونهای باشد که هیچ یک از موهای سرِ زن از سرپوش بیرون نباشد. در خرده اوستا، به طور صریح چنین آمده است: «نامی زت واجیم، همگی سر واپوشیم و همگی نماز و کریم بدادار هورمزد؛۱۱ یعنی همگان نامی ز تو بر گوییم و همگان سر خود را میپوشیم و آن گاه به درگاه دادار اهورمزدا نماز میکنیم». بر اساس آموزههای دینی، یک زرتشتی مؤمن، باید از نگاه ناپاک به زنان دوری جوید و حتی از به کارگیری چنین مردانی خودداری کند. در اندرز «آذربادماراسپند» مؤبد موبدان آمده است: «مرد بدچشم را به معاونت خود قبول مکن۱۲». پوشش موی سر و داشتن نقاب بر چهره، پس از سقوط ساسانیان نیز ادامه یافته است. به این نمونه بنگرید: پس از فتح ایران، هنگامی که سه تن از دختران کسری، شاهنشاه ساسانی را برای عمر آوردند، شاهزادگان ایرانی همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. عمر دستور داد تا پوشش از چهره بر گیرند تا خریداران پس از نگاه، پول بیشتری مبذول دارند. دوشیزگان ایرانی خودداری کردند و به سینه مأمور اجرای حکم عمر مشت زده، آنان را از خود دور ساختند. عمر بسیار خشمناک شد؛ ولی امام علی(ع) او را به مدارا و تکریم آنان توصیه فرمود
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
اشکال
چرا شیعیان با دست باز نماز میخوانند ؟؟؟ آیا عدم ِ خضوع در برابر خداوند نوعی تکبر به حساب نمی آید ؟؟؟
جواب
شما اهل تسنن جمعا 4 فرقه اید که سه فرقه از شما حنفی ، شافعی ، حنبلی با دست بسته نماز خواندن { یا بقول شما با حالت تواضع نماز خواندن } را واجب نمیدانند بلکه مستحب میدانند و فرقه دیگر مالکی ها دست بسته نماز خواندن را مکروه میدانند . بنا بر این ، نظر علمای خود اهل تسنن بر اینستکه با دست ِ باز نماز خواندن جائز است .
دلیل اهل تسنن بر دست بسته نماز خواندن یک عده روایاتی است که هم از جهت دلالت و هم از جهت سند دارای ضعف هستند . { برای اطلاع بیشتر از ضعف روایات به کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه نوشته آیت الله سبحانی مراجعه فرمائیید }
اما در مورد خضوع باید عرض کنیم : خضوع صفت برای جسم است که با انجام رکوع و سجود نیز تحقق میابد و دیگر نیازی نیست که با روایات ضعیفه مرتکب بدعت شویم و بگوئییم : با دست بسته نماز خواندن تواضع در برابر خداوند است !!! .
آنچه که از دیدگاه الهی مهم است خشوع در نماز است که در آیات قرآن به آن اشاره شده مثلا در سوره مبارکه مومنون می فرماید : الذین هم فی صلاتهم خاشعون یعنی مومنان کسانی هستند که در نماز خود خشوع دارند .
خلاصه : اولا از دیدگاه فقهاء اهل تسنن با دست باز نماز خواندن اشکالی ندارد ثانیا استدلال اهل تسنن به روایاتی که در این باب وارده شده ضعیف است که نهایتا منجر به بدعت در کیفیت نماز خواندن میشود ثالثا آنچه که از دیدگاه الهی مهم است خشوع در نماز است نه خضوعی که شما اهل تسنن اینقدر بر آن تاکید دارید .
ماخذ : کتاب آشنائی با مکتب اهل بیت علیهم السلام نوشته محمد توحیدی
تذکر 1 : در بحثهای فقهی از دست بسته نماز خواندن تعبیر به تکتف یا تکفیر میکنند .
تذکر 2 : در اسلام عبادات توقیفی است یعنی کیفیت انجام عبادات همان است که در روایات آمده و ما حق نداریم بدون دلیل ِ محکم در عبادات تغییری انجام دهیم . بنا بر این ، اینکه ما به استناد روایات ضعیفه از خودمان تکتف را مستحب کنیم بدعت محسوب میشود .
تذکر 3 : خضوع صفت برای جسم است مانند سر خم کردن در برابر دیگران و خشوع صفت برای قلب است یعنی تواضع قلبی ( یا همان دل شکسته بودن ) که در سوره مجادله امده است : آیا وقت آن فرا نرسیده است که مومنین قلب خود را برای خداوند خاشع گردانند ؟
جناب ابوبکر زمانی که در حال احتضار قرار گرفت. عمر بن خطاب را به عنوان خلیفه انتخاب کرد.
استخلفت عليكم عمر بن الخطاب
المواقف - الإيجي - ج 3 - ص 621- دار الجيل
تخريج الأحاديث والآثار - الزيلعي - ج 2 - ص 481- دار ابن خزيمة رياض
تفسير ابن أبي حاتم - ابن أبي حاتم الرازي - ج 9 - ص 2837- المكتبة العصرية
إعجاز القرآن - الباقلاني - ص 137 – 138- دار المعارف مصر
تفسير ابن كثير - ابن كثير - ج 3 - ص 368
الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 5 - ص 101- دار المعرفة
تفسير الآلوسي - الآلوسي - ج 19 - ص 152
الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 200- دار صادر
الثقات - ابن حبان - ج 2 - ص 192- مؤسسة الكتب الثقافية
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 30 - ص 411- دارالفکر
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 253- دارالفکر
تاريخ الطبري - الطبري - ج 2 - ص 618- مؤسسة الأعلمي للمطبوعات
الكامل في التاريخ - ابن الأثير - ج 2 - ص 425- دار صادر
وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان - ابن خلكان - ج 3 - ص 68- دار الثقافة
جناب ابوبکر دلیل این انتخاب را روشن کنند چنین گفتند:
(( اگر خداوند از من سوال کند خواهم گفت بهترین شخص را از منظر خودم انتخاب کردم))
فقال أبو بكر : لئن سألني الله لأقولن : استخلفت عليهم خيرهم في نفسي
الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الشيري - ج 1 - ص 37
الامامة والسياسة - ابن قتيبة الدينوري ، تحقيق الزيني - ج 1 - ص 25
حال بنده یک سوال دارم
اهل سنت می گویند رسول الله کسی را بعد از خودشان معرفی نکردند به عنوان خلیفه. به نظر شما آیا عقل می پذیرد. ابوبکر که قبل از اسلام بت پرست و مشرک بوده است بیشتر از رسول الله دین خدا را بفهمد و کسی را انتخاب کند ولی پیامبر خیر؟
نظر شما چیه؟
عقل شما می پذیرد؟
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
اشکال
چرا شیعیان اینقدر مقام ِ امام سوم خود را بالا برده اند تا جائییکه زیارت عاشورای آن امام را برابر با هزار حج و عمره و هزار غزوه همراه پیغمبر دانسته اند . آیا این اغراق آمیز نیست ؟؟؟
جواب
مقام والای امام حسین علیه السلام بر هیچ یک از مسلمانان پوشیده نیست چرا که هم اهل تسنن و هم اهل تشیع روایات فراوانی را در وصف آن امام بزرگوار نقل کردند که نشان از مقام والای آن امام بزرگوار و همچنین نشان از مقام والای دوستداران آن امام بزرگوار دارد . ما به سه حدیث از احادیثی که در کتب معتبره اهل تسنن وجود دارد اشاره میکنم
1_ در حالیکه در نص صریح ، پیغمبر اکرم فرمودند : تمام بهشتیان جوان هستند ، آنحضرت امام حسین را سرور جوانان اهل بهشت معرفی میکنند ....... روایت : حسن و حسین علیهما السلام سرور جوانان اهل بهشتند . ( جامع ترمذی ، ابواب المناقب ، باب المناقب الحسن و الحسین )
2 ـ دوستداران و محبین امام حسین محبوب ِ خداوند هستند ...... روایت : پیغمبر اکرم فرمودند : حسین از من است و من از حسین ....... خداوند دوست دارد هر کسی را که حسین را دوست بدارد ( ترمذی ، ابواب المناقب ، باب المناقب الحسن و الحسین )
3_ از همه بالاتر اینکه حضرت رسول دوستداران و پیروان ِ امام حسین را هم درجه خود در روز قیامت دانسته اند ..... روایت : هر کسی مرا دوست بدارد و حسن و حسین و پدر و مادرشان را دوست بدارد در روز قیامت در درجه من خواهد بود . ( ترمذی ابواب المناقب باب مناقب علی ابن ابیطالب )
خلاصه : مقام والای امام حسین را خود شما اهل تسنن در کتابهایتان نقل کردید پس ما را ملامت نکنید که چرا اینقدر مقام آن امام را بالا برده اید و اما در مورد ثواب زیارت عاشوراء هم باید بگوئییم : وقتی دوستداران امام حسین در مقام انبیاء در قیامت محشور میشوند پس هیچ اغراقی نیست که در روایات آمده زیارت خود ِِ آن امام بزرگوار ثواب ِ فراوانی بمانند آنچه که ذکر کردید را دارامیباشد .
ماخذ : کتاب علل و پیدایش مذاهب اربعه نوشته آیت الله رضا زاده
ملاحظه : حال نوبت ما هست که از اهل تسنن سوال کنیم که :
به چه حقی آیات الهی را همطراز با نظر خلیفه دوم دانسته اید و گفته اید : خداوند طبق نظر خلیفه دوم آیات قرآن را نازل کرده است ؟!!! ( صحیح مسلم ج 4 کتاب فضائل الصحابه باب 12 فضائل عمر )
به چه حقی نظر خلیفه دوم را بر نظر پیغمبر برتری داده اید در حالیکه خود ِ خلیفه دوم از نظر خود تعبیر به بدعت کرده است ؟؟؟ ( صحیح بخاری ج3 ص 100 کتاب صلاه التراویح باب من قام رمضان )
ای اهل تسنن !!! این موارد و نمونه های فراوان دیگری که در کتب شما در مورد خلفاء خصوصا خلیفه دوم وجود دارد آیا اینها اغراق آمیز نیست ؟؟؟
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
مقدمه:
در این پست قصد دارم دو نمونه از تخلفهای صحابه نسبت به امر رسول الله در روز صلح حدیبیه را بررسی کنم
الف: جناب عمر بن خطاب و تخلف از امر رسول الله
طبق کلام خود جناب عمر بن خطاب در روز صلح حدیبیه به نبوت حضرت رسول شک کرده است
در کتب اهل سنت از زبان جناب عمر چنین آمده است:
والله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ (روز صلح حدیبیه)
(در این متن صراحتا جناب عمر به شک در نبوت اعتراف می نمایند)
المصنف عبدالرزاق ج5 ص 339- منشورات المجلس العلمی
صحیح ابن حبان ج 11 ص224- موسسه الرساله
المعجم الکبیر ج 20 ص 14- مکتبه ابن تیمیه
الدر المنثور ج6 ص77- دارالمعرفه
تاریخ مدینه دمشق ج 57 ص 229- دارالفکر
اهل سنت برای توجیه این شک چنین می گویند:
شک به نتیجه داشته است عمر بن خطاب
(اگر عمر گفته باشد که من شک کردم شک در این بوده است که آیا این حکم خداست یا حکم شخصی پیامبر چون ظاهر حکم بر ضرر مسلمانان بوده است.)
در کتب مختلف اهل سنت در مورد صلح حدیبیه چنین نوشته شده :
(فانطلق عمر فلم یصبر متغیظا)
*صحیح مسلم ج5 ص175- دارالفکر
مجمع الزوائد ج3 ص237- دارالکتب العلمیه
دلائل النبوه ج3 ص1132- دارالعصامه*
حال به واکاوی معنی (متغیظا) می پردازیم:
واژه غیظ به معنای خشمناک شدن و تغیظ به معنای اظهار خشم می باشد که گاهی همراه صوتی می باشد.باید توجه داشته باشید که جناب عمر بن خطاب با فرمایش پیامبر قانع نگشتو صبر و تحمل ننمود و ........
مگر قران کریم نفرموده است: (ما ینطق عن الهوی)
و یا (لا ترفع اصواتکم فوق صوت النبی)
آیا باز هم با این تعاریف می توانیم بگوییم جناب عمر بن خطاب شک نکردند؟
بر فرض اینکه شک هم نباشد. به فرموده شما آیا ایشان کلام قران را نقض ننموده اند؟
و آیا این نقض گناهی بزرگ نمی باشد؟
چرا شما این را به عنوان یک اشکال به جناب عمر نمیدانید؟ بلکه افتخار عمر میدانید؟
ب: صحابه و تخلف از امر رسول الله
هنگامی که روز صلح حدیبیه ماجرای نوشتن صلح نامه پایان یافت پیامبر به اصحاب خود فرمودند: بلند شوید و قربانی کنید. سپس سر بتراشید. راوی می گوید به خدا قسم هیچ کس بلند نشد.
فلما فرغ من قضية الكتاب قال صلى الله عليه وآله وسلم لأصحابه : قوموا فانحروا ثم احلقوا ، فوالله ما قام منهم أحد حتى قال ذلك ثلاث مرات ، فلما لم يقم منهم أحد
نيل الأوطار - الشوكاني - ج 8 - ص 187- دار الجيل
مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 4 - ص 331- دار صادر
صحيح البخاري - البخاري - ج 3 - ص 182- دارالفکر
السنن الكبرى - البيهقي - ج 5 - ص 215- دارالفکر
عمدة القاري - العيني - ج 14 - ص 5- دار إحياء التراث العربي
المصنف - عبد الرزاق الصنعاني - ج 5 - ص 340- منشورات المجلس العلمي
مسند ابن راهويه - إسحاق بن راهويه - ج 4 - ص 14- مكتبة الإيمان
المعجم الكبير - الطبراني - ج 20 - ص 14- دار إحياء التراث العربي
إرواء الغليل - محمد ناصر الألباني - ج 1 - ص 58- المكتب الإسلامي
جامع البيان - إبن جرير الطبري - ج 2 - ص 304- دار الفكر
جامع البيان - إبن جرير الطبري - ج 26 - ص 130- دار الفكر
تفسير الثعلبي - الثعلبي - ج 9 - ص 60- دار إحياء التراث العربي
تفسير البغوي - البغوي - ج 1 - ص 169- دارالمعرفه
تفسير البغوي - البغوي - ج 4 - ص 202- دارالمعرفه
تفسير ابن كثير - ابن كثير - ج 4 - ص 213- دارالمعرفه
الاحكام - ابن حزم - ج 4 - ص 423- مطبعة العاصمة
تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 57 - ص 229- دارالفکر
تاريخ الطبري - الطبري - ج 2 - ص 283- مؤسسة الأعلمي للمطبوعات
تاريخ الإسلام - الذهبي - ج 2 - ص 372- دار الكتاب العربي
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 4 - ص 200- دار إحياء التراث العربي
إمتاع الأسماع - المقريزي - ج 9 - ص 13- دار الكتب العلمية
إمتاع الأسماع - المقريزي - ج 14 - ص 523- دار الكتب العلمية
السيرة النبوية - ابن كثير - ج 3 - ص 335- دار المعرفة
السيرة الحلبية - الحلبي - ج 2 - ص 713- دار المعرفة
در انتها:
دوستان و مخاطبین عزیز به نظر شما آیا بازهم می توان گفت صحابه کسانی بودند که تا پیامبر یه مطلبی رو می فرمود سمعا و طاعتا قبول میکردند همشون؟
نظر شما چیه؟
اشکال
خداوند در آیه 124 سوره مبارکه بقره می فرماید : لا ینال عهدی الظالمین یعنی هیچ وقت عهد من به ظالمین نمی رسد . به گفته مفسرین شیعه و سنی مراد از عهد ، منصب امامت و خلافت است . از همین آیه می توان ثابت کرد که بر خلاف ادعای شیعیان خلافت خلفای سه گانه ( رضی الله عنهم ) کاملا بر حق بوده و هیچ ظلمی در کار نبوده است .
جواب
قبل از جواب دو مقدمه را خدمت شما عرض می کنیم
مقدمه 1 : ظلم در آیه شریفه معنای وسیعی دارد و هر نوع ظلمی را شامل می شود بر همین اساس اگر کسی حتی ظلم کوچکی ( چه در حق خود و چه در حق دیگران ) مرتکب شده باشد دیگر حق امامت و زعامت بر مسلمین را ندارد
مقدمه 2 : یکی از بزرگترین مصادیق ظلم ، شرک به خداوند است همچنانکه لقمان حکیم به فرزندش سفارش می کند که : یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم یعنی ای پسر من ، به خداوند شرک نورز که شریک قرار دادن برای خداوند ظلم بزرگی است ( سوره لقمان / 13 ) . بنا بر این کسی که قبلا بت پرست بوده هرگز نمی تواند مقام امامت و خلافت را عهده دار شود همچنانکه این مطلب را در روایتی از عبد الله ابن مسعود می بینیم که پیغمبر اکرم فرمود : وقتی ابراهیم از خداوند سوال کرد که چه کسانی از فرزندان من ظالم هستند و حق امامت را ندارند؟ خداوند فرمود : من سجد لصنم من دونی لا اجعله اماما ابدا یعنی کسی که بر بت سجده کرده باشد هرگز او را امام قرار نمی دهم
نتیجه : اگر ما ثابت کنیم که خلفای سه گانه ، قبل از اسلام آوردنشان بت پرست بوده اند باید گفت که دیگر حق خلافت بر مسلمین را نداشته و حکومت آنها کاملا غاصبانه بود .
جواب اشکال
ما با توجه به مقدمات ذکر شده ، چند شاهد از منابع اهل سنت ذکر می کنیم که شاهد بر آنستکه خلفای سه گانه به خاطر پرستیدن بت قبل از اسلام سزاوار خلافت نبودند
ابوبکر >>> 1 _ ابوبکر در سن چهل سالگی اسلام آورد و موحّد شد ( تاریخ طبری ترجمه ابولقاسم پاینده ج3 ص 862 ) 2 _ در جائی از ابوبکر نقل کردند که به پیغمبر می گوید : تو چرا بت نمی پرستی ؟! معلوم می شود که خود ابوبکر بت می پرستید ( تاریخ نامه طبری منسوب به بعلمی ج 1 ص 38 چاپ البرز )
عمر >>> 1 _ او در سن 35 سالگی اسلام آورد و موحد شد و او شصت و پنجمین نفری بود که اسلام آورد ( مروج الذهب مسعودی ترجمه ابولقاسم پاینده ج1 ص 661 چاپ مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ) 2_ خواهر عمر به او خطاب میکند که : تو بت پرستی ( تاریخ کامل ابن اثیر ترجمه محمد حسین روحانی ج2 ص 907 و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 110 چاپ شریف الرضی )
عثمان >>> در مورد او همین بس که او به دست ابوبکر مسلمان شد و همین امر نشان می دهد که او قبلا بت پرست بوده است که بعد از اسلام آوردن ابوبکر او نیز به تبعیت از ابوبکر مسلمان شد .
خلاصه : با توجه به اینکه خلفای سه گانه قبلا بت پرست بودند و مراد از ظالم در آیه شریفه ( بنا بر فرموده پیغمبر ) کسی استکه قبلا بت پرست بوده متوجه می شویم که بر خلاف ادعای اشکال کننده خلافت خلفای سه گانه از ناحیه خداوند نبوده و کاملا غصبی و ظالمانه بوده است
ماخذ : تفسیر نمونه ذیل تفسیر آیه 124 سوره مبارکه بقره ( لازم بذکر است که فقط مقدمه این جواب از تفسیر نمونه است و بقیه منابع در متن ذکر شده است )
ملاحظه : اگر ما حرف اهل تسنن را در مورد این آیه قبول کنیم ( و بگوئییم کسی که بر مسلمین امامت و زعامت داشته باشد حتما بر حق بوده و نمی تواند جزو ظالمین باشد ) لازم می آید که تمامی خلافتهائی که در تاریخ اسلام بوده را نیز بر حق دانسته و بگوئیم همه آنها بر اساس حق حکومت کرده اند !! در حالیکه خود ابوحنیفه که موسس یکی از مذاهب اربعه اهل تسنن است حکومت منصور را غاصبانه می خواند و خلافت را مخصوص اهل بیت می دانست و حاضر نشد منصب قضاوت در حکومت خلفای عباسی را بپذیرد . در تفسیر المنار نیز می خوانیم که ائمه اربعه اهل سنت همه با حکومتهای زمان خود مخالف بودند و آنها را لائق زعامت مسلمین نمی دانستند بخاطر اینکه افراد ظالم و ستمگری بودند .
بنا بر این استدلال اهل سنت در بحثی که مطرح کردیم عملا با رفتار روسای مذاهب چهار گانه خودشان در تضاد است بنا بر این بهتر است اهل تسنن ابتداء نظر رووسای مذاهب خود را عوض کنند بعد همچین استنادی را از آیه شریفه داشته باشند .
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
اين مطلب كه برخي از صحابه قصد داشتهاند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را ترور كنند، از ديدگاه شيعه و سني قطعي است ؛ چنانچه در قرآن كريم آمده است:
يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ. التوبه / 74.
منافقان به نام خدا سوگند ياد ميكنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده، سپاسگزار باشند، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود.
بسياري از مفسرين اهل سنت در تفسير «وَهَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا» گفتهاند كه مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ترور نمايند ؛ چنانچه بيهقي در دلائل النبوة و سيوطي در الدر المنثور مينويسند:
عن عروة قال رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم قافلا من تبوك إلى المدينة حتى إذا كان ببعض الطريق مكر برسول الله صلى الله عليه وسلم ناس من أصحابه فتآمروا أن يطرحوه من عقبة في الطريق فلما بلغوا العقبة أرادوا أن يسلكوها معه فلما غشيهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أخبر خبرهم فقال من شاء منكم أن يأخذ بطن الوادي فإنه أوسع لكم وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم العقبة وأخذ الناس ببطن الوادي الا النفر الذين مكروا برسول الله صلى الله عليه وسلم لما سمعوا ذلك استعدوا وتلثموا وقد هموا بأمر عظيم وأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم حذيفة بن اليمان رضي الله عنه وعمار بن ياسر رضي الله عنه فمشيا معه مشيا فامر عمارا أن يأخذ بزمام الناقة وأمر حذيفة يسوقها فبينما هم يسيرون إذ سمعوا وكزة القوم من ورائهم قد غشوه فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمر حذيفة أن يردهم وأبصر حذيفة رضي الله عنه غضب رسول الله صلى الله عليه وسلم فرجع ومعه محجن فاستقبل وجوه رواحلهم فضربها ضربا بالمحجن وأبصر القوم وهم متلثمون لا يشعروا انما ذلك فعل المسافر فرعبهم الله حين أبصروا حذيفة رضي الله عنه وظنوا ان مكرهم قد ظهر عليه فأسرعوا حتى خالطوا الناس وأقبل حذيفة رضي الله عنه حتى أدرك رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما أدركه قال اضرب الراحلة يا حذيفة وامش أنت يا عمار فأسرعوا حتى استووا بأعلاها فخرجوا من العقبة ينتظرون الناس فقال النبي صلى الله عليه وسلم لحذيفة هل عرفت يا حذيفة من هؤلاء الرهط أحدا قال حذيفة عرفت راحلة فلان وفلان وقال كانت ظلمة الليل وغشيتهم وهم متلثمون فقال النبي صلى الله عليه وسلم هل علمتم ما كان شأنهم وما أرادوا قالوا لا والله يا رسول الله قال فإنهم مكروا ليسيروا معي حتى إذا طلعت في العقبة طرحوني منها قالوا أفلا تأمر بهم يا رسول الله فنضرب أعناقهم قال أكره أن يتحدث الناس ويقولوا ان محمدا وضع يده في أصحابه فسماهم لهما وقال اكتماهم.
بيهقى در دلائل النبوة از عروه روايت كرده كه او گفت: هنگامى كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با مسلمين از تبوك مراجعت مي كرد و در راه مدينه بسير خود ادامه ميداد، گروهى از اصحاب او اجتماعى كردند، و تصميم گرفتند كه آن جناب را در يكى از گردنههاى بين راه به طور مخفيانه از بين ببرند، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند.
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين تصميم خائنانه مطلع شد و فرمود: هر كس ميل دارد از راه بيابان برود ؛ زيرا كه آن راه وسيع است و جمعيت به آسانى از آن مي گذرد، حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانى بود به راه خود ادامه داد، اما آن چند نفر كه اراده قتل پيغمبر را داشتند براى اين كار مهيا شدند، و صورت هاى خود را پوشانيدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر در خدمتش باشند، و به عمار فرمود: مهار شتر را بگيرد و حذيفه هم او را سوق دهد، در اين هنگام كه راه ميرفتند ناگهان صداى دويدن آن جماعت را شنيدند، كه از پشت سر حركت ميكنند و آنان حضرت رسول را در ميان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى كنند.
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جهت به غضب آمد، و به حذيفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند، حذيفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائى كه در دست داشت، بر صورت مركبهاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد، و آنها را شناخت، پس از اين جريان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهميدند كه حذيفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمين رسانيدند و در ميان آنها داخل شدند.
بعد از رفتن آنها حذيفه خدمت حضرت رسول رسيد، و پيغمبر فرمود: حركت كنيد، و با شتاب از عقبه خارج شدند، و منتظر بودند تا مردم برسند، پيغمبر اكرم فرمود: اى حذيفه شما اين افراد را شناختيد ؟ عرض كرد: مركب فلان و فلان را شناختم، و چون شب تاريك بود، و آنها هم صورتهاى خود را پوشيده بودند، از تشخيص آنها عاجز شدم.
حضرت فرمود: فهميديد كه اينها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند چه عملى انجام دهند ؟ گفتند: مقصود آنان را ندانستيم، گفت: اين جماعت در نظر گرفته بودند از تاريكى شب استفاده كنند و مرا از كوه بزير اندازند، عرض كردند:
يا رسول اللَّه ! امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند، فرمود: من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم ميكند و آنها را ميكشد، سپس رسول خدا آنها را معرفي كرد و فرمود: شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد.
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، دلائل النبوة ج 5، ص256، باب رجوع النبي من تبوك وأمره بهدم مسجد الضرار ومكر المنافقين به في الطريق وعصمة الله تعالى إياه وإطلاعه عليه وما ظهر في ذلك من آثار النبوة، طبق برنامه الجامع الكبير؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 4، ص 243، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.
اما اين كه اين افراد چه كساني بودهاند روشن نيست. برخي از علماي اهل سنت همانند ابن حزم اندلسي كه از استوانههاي علمي اهل سنت به شمار ميرود نام اين افراد را آوره است. وي در كتاب المحلي مينويسد:
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و ميخواستند آن حضرت را از گردنهاي در تبوك به پايين پرتاب كنند.
إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج 11، ص 224، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت؛
و دار الفكر، توضيحات: طبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة كما قوبلت على النسخة التي حققها الأستاذ الشيخ أحمد محمد شاكر.
البته ابن حزم، وقتي اين حديث را نقل ميكند، تنها اشكالي كه به روايت دارد، وجود وليد بن عبد الله بن جميع در سلسله سند آن است و لذا ميگويد كه اين روايت موضوع و كذب است.
ما در اين جا نظر علماي علم رجال و بزرگان اهل سنت را در باره وليد بن عبد الله نقل ميكنيم تا ببنيم كه نظر ابن حزم از نظر علمي چه ارزشي دارد و تا چه اندازه قابل قبول است.
وقتي به كتابهاي رجالي اهل سنت مراجعه ميكنيم، مي بينيم كه بسياري از علماي اهل سنت، وليد بن عبدالله بن جميع را توثيق كرده و او را صدوق و ثقه خواندهاند ؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني، حافظ علي الإطلاق اهل سنت و يكي ديگر از استوانههاي علمي اهل سنت در تقريب التهذيب در باره او مينويسد:
7459 - الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري المكي نزيل الكوفة صدوق.
تقريب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 286، وفات: 852، دراسة وتحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ: الثانية، سال چاپ: 1415 - 1995 م، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، توضيحات: طبعة مقابلة على نسخة بخط المؤلف وعلى تهذيب التهذيب وتهذيب الكمال.
و همچنين ابن سعد در الطبقات الكبري مينويسد:
الوليد بن عبد الله بن جميع الخزاعي من أنفسهم وكان ثقة وله أحاديث.
الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 6 - ص 354، وفات: 230، چاپخانه: دار صادر، بيروت، ناشر: دار صادر، بيروت.
و عجلي در معرفة الثقات خودش مينويسد:
الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري مكي ثقة.
معرفة الثقات، العجلي، ج 2 - ص 342، وفات: 261، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1405، ناشر: مكتبة الدار، المدينة المنورة.
و نيز رازي در كتاب الجرج و التعديل در باره او مينويسد:
نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قال أبى: الوليد بن جميع ليس به بأس. نا عبد الرحمن قال ذكره أبى عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين أنه قال: الوليد ابن جميع ثقة. نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الوليد بن جميع فقال: صالح الحديث. نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعة عن الوليد بن جميع فقال: لا بأس به.
الجرح والتعديل، الرازي، ج 9، ص 8، وفات: 327، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1371 - 1952 م، چاپخانه: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية، بحيدر آباد الدكن، الهند، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، توضيحات: عن النسخة المحفوظة في كوپريلي ( تحت رقم 278) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة مراد ملا ( تحت رقم 1427) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة دار الكتب المصرية ( تحت رقم 892).
و مزي در تهذيب الكمال مينويسد:
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، وأبو داود: ليس به بأس. وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي وقال أبو زرعة: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحديث.
تهذيب الكمال، المزي، ج 31، ص 36 – 37، وفات: 742، تحقيق: تحقيق وضبط وتعليق: الدكتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعة، سال چاپ: 1406 - 1985 م، ناشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان.
و ذهبي از بزرگترين علماي رجال اهل سنت در ميزان الاعتدال در باره وليد بن جميع مينويسد:
وثقه ابن معين، والعجلي. وقال أحمد وأبو زرعة: ليس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحديث.
ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 4، ص 337، وفات: 748، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1382 - 1963 م، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان.
و از همۀ اينها مهمتر اينكه مسلم نيشابوري در صحيح مسلم دو بار از وليد بن عبد الله بن جميع روايت نقل كرده است: يك بار در جلد 5، ص 177 ذيل باب الوفاء بالعهد، و بار ديگر در ج8، ص 123 در كتاب صفات المنافقين و احكامهم. و اين نشان ميدهد كه وليد بن عبد الله از نظر ايشان موثق بوده است كه از او حديث نقل ميكند و گرنه نبايد نقل ميكرد. و اگر كسي بخواهد وليد بن عبدالله را تضعيف كند، بايد نام صحيح را نيز از كتاب صحيح مسلم بردارد.
در نتيجه وليد بن عبد الله بن جميع ثقه است و به تبع آن اين روايت نيز كاملا صحيحه است.
البته ما به صحت و سقم اين مطلب كه آنها در اين ترور شركت داشتهاند يا نه، كاري نداريم ما فقط ميخواستيم سخن ابن حزم اندلسي را از نظر علمي نقد و بررسي كنيم.
پس در حقيقت اين علماي اهل سنت هستند كه بايد از اين مطلب جواب دهند كه چرا ابن حزم اندلسي چنين روايتي را نقل و به صورت غير عالمانه آن را رد كرده است.
منبع:موسسه ی تحقیقاتی ولی عصر(عج)زیر نظر آیت الله حسینی قزوینی(حفظه الله)
التماس دعا
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
![]() |
||||
|
بشنو از چادر كه در توصيف زن
تار و پودش با تو مي گويد سخن تاروپودم را شرافت تافته تاشرافت را به عصمت بافته در كلاس حفظ تقوا وشرف دختران درند وچادر چون صدف بهترين سرمايه زن چادر است زانكه زن را زينت زن چادر است حفظ چادر درسراي اقتدار دختران را هست تاج افتخار خفظ چادر خفظ دين ومذهب است شيوه زهرا ودرس زينب است حفظ چادر سد فحشا ميكند روسفيدي نزد زهرا ميكند حفظ چادر چاره ساز كارهاست حافظ گل از هجوم خارهاست حفظ چادر زخمها را مرهم است دست رد بر سينه نامحرم است
اي بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)
ليله قدر محمد (ص) فاطمه(س)
اي سه شب بي قوت واز قوت تو سير
هم يتيم و هم فقير و هم اسير
وحي بي ايثار تو كامل نشد
هل اتي بي نان تو نازل نشد
مدح تو كي با سخن كامل شود
وحي بايد بر قلم نازل شود
اي كه در تصوير انسان زيستي
كيستي تو كيستي تو كيستي
از شب ميلاد تاآخر نفس
مصطفي (ص)يك دست را بوسيد و بس
آن هم اي دست خدا دست تو بود
اي برآن لبها و دست تو درود
عقل كل از كل هستي شد جدا
تا چهل شب كرد خلوت با خدا
اين چهل شب در سرش شور تو بود
بهر استقبال از نور تو بود
اي كه از سر تا به پا پيغمبري
بلكه هم پيغمبري هم حيدري
تو رسول الله (ص) شويت بوالحسن (ع)
هر سه يك جانيد با هم در سه تن
بس تويي اي عرش حق را قائمه
هم محمد (ص) هم علي (ع) هم فاطمه (س)
بايد اينجا لب فرو بست از بيان
روز محشر قدر تو گردد عيان
صحنه محشر همه پابست توست
اختيار نار و جنت دست توست
مهر تو روز قيامت هست ماست
ريشه هاي چادرت در دست ماست
روز محشر كار ما با فاطمه (س) است
نقش پيشاني ما يا فاطمه (س) است
از كرامت بر جبين ما همه
ثبت كن هذا محب الفاطمه (س)
التماس دعا
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
روايات فراوانى در منابع شيعه و سنى وجود دارد كه ثابت مىكند عائشه در هنگام دفن سبط اكبر حضرت امام مجتبى عليه السلام از دفن آن حضرت جلوگيرى كرد و اجازه نداد كه آن حضرت را در كنار جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله دفن نمايند.
روايات در منابع شيعه در اين باره فراوان است و ما به نقل يك روايت از كتاب شريف كافى بدون اظهار نظر در باره متن آن، بسنده مىكنيم.
3 وَبِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عليهما السلام قَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا أَخِي إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلَى أُمِّي فَاطِمَةَ عليها السلام ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ وَاعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَعَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ صلى الله عليه وآله وَعَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.
فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ عليه السلام وَوُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَى الْحَسَنِ عليه السلام فَلَمَّا أَنْ صَلَّى عَلَيْهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ.
فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَقِيلَ لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَوَقَفَتْ وَقَالَتْ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ وَلَا يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ.
فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَأَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَأَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ إِنَّ أَخِي أَمَرَنِي أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَاعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَقُولُ: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» وَقَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله الرِّجَالَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ وَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» وَلَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَفَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله الْمَعَاوِلَ وَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى» وَلَعَمْرِي لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَفَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى وَمَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً وَتَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِي كَرِهْتِيهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَإِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ.
قَالَ ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَقَالَ يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَيَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ وَلَا تَمْلِكِينَ الْأَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ.
قَالَ فَأَقْبَلَتْ عَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ هَؤُلَاءِ الْفَوَاطِمُ يَتَكَلَّمُونَ فَمَا كَلَامُكَ؟
فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ عليه السلام وَأَنَّى تُبْعِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثَلَاثُ فَوَاطِمَ ؛ فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمٍ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ ابْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حُجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِيصِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ فَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَيْنِ عليه السلام نَحُّوا ابْنَكُمْ وَاذْهَبُوا بِهِ فَإِنَّكُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قَالَ فَمَضَى الْحُسَيْنُ عليه السلام إِلَى قَبْرِ أُمِّهِ ثُمَّ أَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيع.
محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مىفرمود: هنگامى كه حسن بن على عليه السلام به حالت احتضار درآمد، به برادرش حسين عليه السلام فرمود:
«برادرم! به تو وصيتى مىكنم، آن را حفظ كن، زمانى كه من از دنيا رفتم، جنازهام را آماده دفن كن، سپس مرا به سوى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهدى كنم، آنگاه مرا به جانب مادرم فاطمه عليها السلام برگردان، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدان كه از طرف حميرا، (عايشه) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى به من مىرسد».
وقتى امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را به جائى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بر جنازهها نماز مىخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و زمانى كه نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، هنگامى كه بر سر قبر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نگهش داشتند، به عايشه خبر بردند و به او گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آوردهاند تا در كنار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و سريع خود را به آن جا رساند ـ او نخستين زنى بود كه بعد از اسلام بر زين نشست ـ و ايستاد و گفت: فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دريده شود.
حسين بن على صلوات اللَّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را دريديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابو بكر و عمر است) و خدا از اين كار، از تو باز خواست مىكند. همانا برادرم به من امر كرد كه جنازهاش را نزديك پدرش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ببرم تا با او تجديد عهد كند، و بدان كه برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نيز او داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، تا به شما اجازه ندادهاند به خانه پيغمبر وارد نشويد.» و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را به خانه او راه دادى. خداى عز و جل فرمايد: « اى كسانى كه ايمان آوردهايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد» در صورتى كه به جان خودم سوگند كه تو به خاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كلنگها زدى؛ با آن كه خداى عز و جل فرموده: « آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مىكنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده» به جان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند؛ زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت به مؤمنين در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست، به خدا اى عايشه! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا (ص) كه تو آن را نمىخواهى، از نظر ما خدا آن را جايز كرده بود، مىفهميدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن ميشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جايز نيست)
سپس محمد بن حنفيه رشته سخن به دست گرفت و فرمود: اى عايشه! يك روز بر استر مىنشينى و يك روز (در جنگ جمل) بر شتر مىنشينى؟! تو به علت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار مىگيرى.
عايشه رو به او كرد و گفت: پسر حنفيه! اينها فرزندان فاطمهاند كه سخن مىگويند، تو چه ميگوئى؟!
حسين عليه السلام به او فرمود: محمد را از بنى فاطمه به كجا دور ميكنى، به خدا كه او زاده سه فاطمه است: 1. فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمرو بن مخزوم (مادر ابو طالب)؛ 2. فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر امير المؤمنين عليه السلام)؛ 3. فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبد المطلب).
عايشه به امام حسين عليه السلام گفت: پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى هستيد كه همواره به دنبال دشمنى كرد هستيد
پس حسين عليه السلام به جانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص303، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
علما و دانشمندان اهل سنت نيز نقل كردهاند كه عائشه سوار بر قاطر آمد و اجازه نداد كه امام مجتبى عليه السلام در كنار پيامبر صلى الله عليه وآله دفن شود.
ابن عبد البر قرطبى، دانشمند پرآوازه اهل سنت در كتاب بهجة المجالس مىنويسد:
لما مات الحسن أرادوا أن يدفنوه في بيت رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأبت ذلك عائشة وركبت بغلة وجمعت الناس، فقال لها ابن عباس: كأنك أردت أن يقال: يوم البغلة كما قيل يوم الجمل؟!.
هنگامى كه حسن (عليه السلام) از دنيا رفت، خواستند كه او را در خانه رسول خدا (ص) دفن كنند؛ پس از اين كار جلوگيرى كرد، سوار بر قاطرى شد و مردم را جمع كرد. ابن عباس به او گفت: (تو مىخواهى همان كارى را كه در جمل انجام دادى انجام بدهي) تا اين كه مردم بگويند: «روز قاطر» همان طورى كه مىگويند روز شتر ؟
ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، بهجة المجالس وأنس المجالس، الجزء الأول من قسم الأول، ص100، باب من الأجوبة المسكتة وحسن البديهة، تحقيق: محمد مرسي الخوئي، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1981م.
بلاذرى در انساب الأشراف و إبن أبى الحديد در شرح نهج البلاغه نوشتهاند:
وتوفي فلما أرادوا دفنه أبى ذلك مروان وقال: لا، يدفن عثمان في حش كوكب ويدفن الحسن ههنا. فاجتمع بنو هاشم وبنو أمية فأعان هؤلاء قوم وهؤلاء قوم، وجاؤوا بالسلاح فقال أبو هريرة لمروان: يا مروان أتمنع الحسن أن يدفن في هذا الموضع وقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول له ولأخيه حسين: هما سيدا شباب أهل الجنة. فقال مروان: دعنا عنك، لقد ضاع حديث رسول الله ان كان لا يحفظه غيرك وغير أبي سعيد الخدري إنما أسلمت أيام خيبر، قال: صدقت، أسلمت أيام خيبر، إنما لزمت رسول الله صلى الله عليه وسلم فلم أكن أفارقه، وكنت أسأله وعنيت بذلك حتى علمت وعرفت من أحب ومن أبغض ومن قرب ومن أبعد، ومن أقر ومن نفى، ومن دعا له ومن لعنه.
فلما رأت عائشة السلاح والرجال، وخافت أن يعظم الشر بينهم وتسفك الدماء قالت: البيت بيتي ولا آذن أن يدفن فيه أحد.
هنگامى كه امام حسن (عليه السلام) از دنيا رفت، خواستند كه او را دفن كنند، مروان اجازه نداد و گفت: نه، عثمان در حش كوكب (قبرستان يهوديان در كنار بقيع) دفن شود و حسن در اين جا؟ بنى هاشم و بنى اميه براى يارى يكديگر جمع شدند و اسلحه آوردند. ابوهريره به مروان گفت: آيا تو از دفن حسن در اين جا جلوگيرى مىكنى؛ در حالى كه از رسول خدا شندى كه به او برادرش حسين مىگفت: «اين دو سردار جوانان اهل بهشتند»؟ مروان گفت: رهايم كن، حديث رسول خدا ضايع شده، اگر غير از تو و ابو سعيد خدرى آن را حفظ نكرده باشند، تو در زمان فتح خير اسلام آوردى. ابوهريره گفت: راست گفتى، در زمان فتح خيبر اسلام آوردم؛ اما همواره ملازم پيامبر بودم و از او جدا نشدم، از او سؤال مىكردم و به اين كار عنايت داشتم، تا اين كه دانستم و شناختم كه رسول خدا (ص) چه كسى را دوست دارد و از چه كسى بدش مىآيد، چه به او نزديك است و چه كسى از او دور، چه كسى را گذاشت در مدينه بماند و كى را تبعيد كرد، چه كسى را دعا كرد و چه كسى را لعن.
وقتى عائشه اسلحه و مردان را ديد و ترسيد كه شر بين آنها بزرگتر شود و خونريزى شود، گفت: خانه، خانه من است، اجازه نمىدهم كه كسى در آن دفن شود.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج1، ص389، طبق برنامه الجامع الكبير.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج16، ص8، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
يعقوبى در تاريخ خود مىنويسد:
وقيل أن عائشة ركبت بغلة شهباء وقالت بيتي لا آذن فيه لأحد فأتاها القاسم بن محمد بن أبي بكر فقال لها يا عمة ما غسلنا رؤوسنا من يوم الجمل الأحمر أتريدين أن يقال يوم البغلة الشهباء فرجعت
عائشه در حالى كه سوار بر قاطر خاكسترى رنگى شده بود، گفت: اين خانه من است، به هيچ كس اجازه (دفن) نمىدهم. قاسم بن محمد بن أبى بكر جلو آمد و گفت: اى عمه، ما هنوز سرهاى خود را (از ننگ) بعد از روز شتر سرخ نشستهايم، تو مىخواهى كه مردم بگويند «روز قاطر خاكستري»؟ پس عائشه بازگشت.
اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفاى292هـ)، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص225، ناشر: دار صادر – بيروت.
ابوالفداء در تاريخ خود نوشته است:
وكان الحسن قد أوصى أن يدفن عند جده رسول الله صلى الله عليه وسلم، فلما توفي أرادوا ذلك، وكان على المدينة مروان بن الحكم من قبل معاوية، فمنع من ذلك، وكاد يقع بين بني أمية وبين بني هاشم بسبب ذلك فتنة، فقالت عائشة رضي الله عنها: البيت بيتي ولا آذن أن يدفن فيه، فدفن بالبقيع، ولما بلغ معاوية موت الحسن خر ساجداً.
(امام) حسن (عليه السلام) وصيت كرد كه او را در كنار جدش رسول خدا (ص) دفن كنند، وقتى از دنيا رفتند، خواستند به وصيت او عمل كنند، در اين زمان مروان از جانب معاويه حاكم مدينه بود، پس او از اين كار جلوگيرى كرد، نزديك بود كه بين بنى اميه و بنى هاشم به خاطر اين مسأله فتنه شود؛ پس عائشه گفت: خانه، خانه من است، من اجازه نمىدهم كه او در اين جا دفن شود، پس او را در بقيع دفن كردند؛ وقتى خبر از دنيا رفتن (امام) حسن به معاويه رسيد، (از شادي) سجده كرد.
أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاى732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج1، ص127، طبق برنامه الجامع الكبير.
نتيجه:
طبق مداركى كه گذشت، عائشه از دفن امام مجتبى عليه السلام در خانه پيامبر جلوگيرى كرده است، بنابراين، سؤالات ذيل پيش مىآيد:
چرا عائشه از دفن امام مجتبى عليه السلام در كنار جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله ممانعت كرد؟
آيا مالكيت اين خانه در اختيار عائشه بود؟ چه كسى اين خانه را به او داده بود؟ اگر او از رسول خدا صلى الله عليه وآله ارث برده بود، چرا دختر پيامبر از اين ارث محروم شد؟ اگر مال عموم مسلمانان و جزء بيت المال بود، چرا اجازه دفن نداد؟
چرا به ابوبكر و عمر اجازه دفن داد؟
و....
و اميدواريم علما و دانشمندان سنى به آن پاسخ دهند.
منبع:موسسه ی تحقیقاتی حضرت ولی عصر(عج)زیر نظر حضرت آیت الله قزوینی(حفظه الله)
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
البته پیشاپیش باید خاطر نشان کنم اینجانب مانند برخی از شیعیان فکر نمی کنم که رابطه حضرت علی (ع) با عمر چنان تیره بوده باشد که حضرت علی(ع) خلیفه دوم عمر را به کلی از دایره اسلام خارج دانسته و هیچ گونه رابطه ای حتی در حد رابطه یک مسلمان با مسلمان دیگر هم نداشته اند بگونه ای که با او معامله ای مانند خرید و فروش و ازدواج و ... هم نکرده باشد. و اگر ثابت شود که عمر با ام کلثوم ازدواج کرده ، پس او را گیرنده حق خلافت خود هم نمی دانسته باشد . از این جهت تا می توانند این قضیه را انکار می کنند و هرگونه رابطه دوستانه ای را میان امام علی(ع) و شخین نفی می کنند .
اما به گمان اینجانب حضرت علی(ع) با اینکه خلافت را حق خود می دانسته اما مرزها را هم نگه می داشته و اینگونه مطلق نگر نبوده است که وقتی کسی حقی را از او ضایع کرده باشد ، تمام روابط خود را با آنان قطع و تمام سوابق طرف را هم نادیده بگیرد و حتی اسلام شان را انکار نماید . امام علی(ع) یکی از ویژگی های منحصر بفردش این بود که بسیار فراتر از افراد معمولی می نگریست و به همین جهت درعین انتقاد از طرف مقابل و حتی جنگ با آن ، جانب انصاف را نگه می داشت . مثلا وقتی در جنگ جمل شمشیر زبیر را دید گریست و گفت : این شمشیر چه غم ها که از رسول الله (ص) نزدود . و هنگامی که با جنازه طلحه مواجه گردید برای او نیز تأسف خورد و به یاد رشادت های او در زمان رسول الله (ص) افتاد و ام المومنین عایشه را نیز بااکرام و اعزاز به مدینه فرستاد .
امام علی(ع) در همان هنگام حکومت شیخین در عین حالی که به حکومت آنان معترض بود زیرا آنان را گیرندگان حق خود می دانست , با آنان در پیشبرد حکومت شان همکاری می کرد و مشورت های راهگشا به آنان ارائه می نمود. به همین دلیل بود که عمر می گفت : خداوند مرا با هیچ مشکلی مواجه نکند که ابوالحسن نباشد تا از گره آن وا کند .
اما سخن در این است که آیا ازدواج عمر با ام کلثوم واقعیت تاریخی دارد یا نه ؟ و آیا این ازدواج واقع شده است یا خیر ؟
اهل سنت روایات زیادی در این مورد روایت کرده اند که برخی با صراحت از ازدواج عمر با ام کلثوم صحبت می کند و برخی روایات نیز از لازمه آن ازدواج عمر با ام کلثوم است .
ابن عبد البر در الاستیعاب و ابن اثیر در اسد الغابه و بلاذری در انساب الاشراف و ابن حجر در الاصابه روایت می کنند که : ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول الله (ص) قبل از وفات حضرت رسول (ص) متولد گردید و عمر بن خطاب از او خواستگاری کرد .
علی بن ابی طالب به او گفت : وی کوچک است .
عمر گفت : ای ابو الحسن او را به ازدواج من در آور که من آنچنان شأن و کرامت او را نگهدارم که هیچکس نگه ندارد .
علی (ع) گفت : من او را پیش تو می فرستم . اگر او را پسندیدی او را به ازدواج تو در خواهم آورد .
آنگاه علی (ع) پارچه ای را بدست دخترش داد و گفت :
نزد عمر برو و به او بگو : این همان پارچه ای است که من به تو گفته بودم . ام کلثوم نیز پارچه را نزد عمر برد و پیام علی (ع) را رساند .
عمر گفت : به پدرت بگو : خدا از تو راضی باشد من پسندیدم .
آنگاه عمر دست خود را بر ساق پای ام کلثوم گذاشت ! . ( در برخی روایات دارد ساق پای ام کلثوم را لخت کرد . در برخی روایات دیگر دارد که عمر ام کلثوم را در بغل گرفت !)
ام کلثوم گفت : چه کار می کنی ؟ اگر امیر المومنین نبودی بینی ات را می شکستم .
آنگاه از پیش عمر خارج شد و نزد پدرش آمد و ماجرا را تعریف کرد و گفت : تو مرا نزد پیر مردی بدکردار فرستادی .
علی گفت : دخترم ! او شوهر تو است .
آنگاه عمر در سر قبر رسول الله در مجلس مهاجران اولین حاضر شد و به آنان گفت: به من تبریک بگویید (رفئونی) .
پرسیدند : به چه مناسبت ای امیر مومنان ! ؟
گفت : من با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب ازدواج کردم .
من از رسول الله (ص) شنیدم که فرمود : روز قیامت هرنسب و خویشاوندی و دامادی منقطع است جز نسب و سبب و دامادی من . من با رسول الله نسب و سبب داشتم خواستم دامادی را هم اضافه کنم .
آنگاه مهاجران به او تبریک گفتند ؟
ام کلثوم برای عمر زید بن عمر و رقیه را به دنیا آورد و در زمان معاویه هردو در یک روز مردند و حسن بن علی (ع) عبدالله بن عمر را پیش انداخت تا نماز میت بر آنان بخواند و خود به او اقتدا کرد .
بررسی روایت
در مورد این روایت و روایات دیگر در این مورد ملاحظات چندی وجود دارد :
1- روایت ازدواج عمر با ام کلثوم دختر علی (ع) صحیحین بخاری و مسلم نیامده است . بسیار اتفاق افتاده که اهل سنت وقایعی را که شیعیان به آن استناد کرده اند , اظهار کرده اند این روایت در صحیحین نیامده است در حالیکه در روایات معتبر دیگر شان آمده است .
2- این روایت حتی در هیچیک از صحاح سته و حتی در مسانید معتبر اهل سنت چون مسند ابن حنبل و مسند بزاز و معاجم طبرانی (معجم کبیر , اوسط و صغیر ) نیامده است . با اینحال جای تعجب است که چگونه آن را قبول کرده و مسلم می دانند !
3- معمولا روایات ازدواج ام کلثوم با عمر را اهل سنت به یکی از علویان همچون امام صادق (ع) , امام باقر (ع) یا حسن بن حسن بن علی (ع) منتهی می کنند که این جای تأمل دارد و ظاهرا جاعلان خواسته اند اینگونه القاء کنند که این واقعه چنان صحت دارد که حتی خود اهل بیت آن را روایت کرده اند ؟!
4- 4- اسناد هیچ یک از روایات ازدواج عمر با ام کلثوم معتبر و صحیح نیست و هر کدام از چند راوی ضعیف و کذاب (به نظر رجالیون اهل سنت) است
5- گذشته از اسناد اختلاف روایات به حدی است که انسان را به شک می اندازد . مثلا برخی روایات می گوید ، ام کلثوم برای عمر تنها زید را بدنیا آورد و برخی رقیه را هم اضافه می کنند و برخی از فاطمه بنت عمر ا ز ام کلثوم خبر می دهند . یا اینکه در برخی روایات آمده وقتی عمر از علی ام کلثوم را خواستگاری کرد ، علی کوچکی او را بهانه کرد , در برخی دارد که علی (ع) گفت : من او را برای فرزندان جعفر برادر خود گذاشته ام و ... در برخی روایات آمده که عمر هنگامی که علی(ع) ام کلثوم را پیشش فرستاد ساقش را با دست لمس کرد . در برخی آمده وی ساقش را کنار زد و در برخی آمده که در بغل گرفت ؟
6- بدنبال همین باید گفت : چگونه عمر به خود اجازه می دهد دختری را که هنوز عقدش نخوانده لمس و یا در بغل می گیرد ؟ آیا او نمی دانست هنوز ام کلثوم برای او حلال نشده ؟ چون هنوز حتی خود ام کلثوم نمی داند که او را می خواهد به عقد عمر در آورد و طبق این روایت علی (ع) او را فرستاده که عمر آیا او را می پسندد یا خیر؟ گذشته از اینکه چنین کاری (فرستادن دختر که آیا می پسندد یا نه ؟) از شأن علی(ع) به دور است .
7- در متن روایت آمده که عمر به مهاجران گفت : رفئونی . یعنی به من تبریک بگویید . این درحالی است که رسول الله (ص) از آن نهی کرده بوده است . در مسند امام حنبل آمده است که سالم بن عبدالله گفت : عقیل بن ابی طالب با زنی ازدواج کرد وقتی نزد ما آمد ما به او با کلمه " الرفاء والبنین " تبریک گفتیم . عقیل گفت : ساکت باشید . نگویید : " بالرفاء والبنین " که این از رسوم جاهلیت است و رسول الله (ص) از آن نهی کرده است و گفت : بجای آن بگویید : بارک الله فیک و بارک الله فیها (مسند حنبل , ج1، ص 201)
8- در روایات آمده که ام کلثوم با فرزندش زید در زمان معاویه در یک روز از دنیا رفت ؟! در حالیکه ام کلثوم فرزند علی (ع) در زمان یزید در واقعه کربلا حضور داشت و روایات زیادی در این مورد وجود دارد و خطبه های وی در راه کوفه و شام وجود دارد .
9- در روایات دیگر اهل سنت آمده که ام کلثوم بعد از عمر با محمد بن جعفر بن ابی طالب و بعد از مرگ او با عون بن جعفر و بعد از مرگ او با عبدالله بن جعفر ازدواج کرد ؟! در حالیکه واقدی روایت کرده که محمد بن جعفر و عون بن جعفر در تستر (شوشتر) در زمان عمر به شهادت رسید . و با عبدالله هم زینب بنت علی خواهر ام کلثوم ازدواج کرد که او نیز در واقعه کربلا حضور داشت . در اسلام جمع بین اختین جایز نیست .
بنا بر این نتیجه گرفته می شود که ازدواج عمر با ام کلثوم مجعول است و مخدوش و جاعلان آن را برای بهره برداری های مذهبی ساخته اند و هیچ واقعیتی ندارد . زیرا هم از نظر سندی مخدوش است و راویان آن متهم به کذب و ضعف وجعل اند و هم از نظر متنی اشکالاتی زیادی دارد که اگر اهل سنت بخواهد به آن روایات استناد نمایند , شخصیت عمر را زیر سئوال برده اند .
يكى از نكات اساسى كه زمينه اى براى عمل بـه احكام است, شناخت جـايگاه هر چيز در نظام هستـى است. البـتـه در نظامى كه خداوند متـعال در جاى جاى آن ديده مى شود و ارتـبـاط اشيإ و اعمال بـا خداوند بسيار مشهود است و با درك اين ارتباط و حضور, بسيارى از مشكلات زندگى بشر حل مى شود.
((حق)) , بـه عنوان زيبـاترين و پـسنديده ترين واژه آفرينش در تمامى اديان و جوامع بشرى مورد تـوجه قرار گرفتـه است و حقوق و اداى آنها فراتـر از زمانها و مكانها و اشخـاص و اديان است. در واقع هر فردى از هر طبقه اجتماعى و از هر دين و مليت, نسبت بـه اداى حقوق ديگران حساسيت نشان مى دهد و اين مطلب, حق و حـقوق را فرازمانى و فرامكانى مى كند.
برخى از انديشه گران و حكيمان بر اين باورند كه حجاب, حق الله است و در اين باره مى گويند:
((حرمت زن نه اختصاص بـه خود زن دارد, نه مال شوهر و نه ويژه بـرادر و فرزندانش مى بـاشـد. همه اينها اگر رضايت بـدهند, قرآن راضى نخواهد بـود, چـون حرمت زن و حيثـيت زن بـه عنوان حق الله مطرح است. لذا كسى حق ندارد بـگويد من بـه نداشتـن حجـاب رضايت دادم. از اينكه قـرآن كـريم مى گـويد: هر گـروهى, اگـر راضـى هم باشند, شما حد الهى را در برابر آلودگى اجرا كنيد, معلوم مى شود عصمت زن حق الله است.))
پرواضح است آدمى نمى تواند حقوق الهى را كاملا ادا كند ولى بـا انجـام بـرخى كارها مى تـوان رضايت الهى را بـه دست آورد. حـضرت رسول(ص)مى فرمايد: ((ان حقوق الله جل ثنائه اعظم من ان يقوم بها العبـاد و ان نعم الله اكثـر من ان يحـصيها; حـقوق خـداوند متعال بـزرگتـر از آن است كه تـوسط بـندگان ادا شود و نعمتـهاى خداوند بيشتر از آن است كه به شمارش آيد.)) و حضرت على(ع)مى فرمايد: ((لكنه سـبـحـانه جـعـل حـقه عـلى العـبـاد ان يطيعوه; ولى خداوند متـعال بـر بـندگان حقى قرار داده و آن اين است كه او را اطاعت كنند.))
اگر چه حق خدا بـزرگ است و قابـل ادا نيست, ولى اداى وظايف و اطاعت از خداوند متـعال بـه نوعى اداى حق محسوب مى شود. حجاب كه امر خدا است و شارع مقدس بـه عنوان يكى از احـكام ضرورى دين آن را واجب كرده است, بـايد حفظ شود. حفظ اين واجـب الهى اطاعت از او است و اطاعت از او حـقى است كه بـر بـندگان نهاده است. و هر انسان باورمندى بايد تعبدا و نه فقط به خاطر مصالح عمومى و ... اين حد و حق الهى را ادا كند.
پس حكمت حجاب, سنجش ميزان عبوديت و اطاعت بندگان است. بانوان با حفظ حجاب مى توانند اطاعت را, كه روح و پيام اصلى عبادات بشر اسـت, اثـبـات كنند و در زمره اطاعـت كنندگان الهى قـرار گيرند.
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
یکی از مهمترین شبهاتی که وهابی ها با تحریک احساسات مردم ، به منظور انکار قضیه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه {س} مطرح می کنند این است که امیر مومنان علی {ع} چرا از همسرش دفاع نکرد؟
امیر مومنان علی {ع} در مرحله اول زمانی که آن ها قصد تعرض به همسرش را داشتند ، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمین زد و با مشت به سر و گردن او کوبید اما از آنجایی که مامور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف شد و طبق فرمان رسول خدا{ص} صبر پیشه کرد. در حقیقت او با این کار میخواست به آن ها بفهماند که اگر مامور به شکیبایی نبودم و فرمان خدا غیر از این بود کسی جرات نمی کرد که این فکر را حتی از مخیله اش بگذراند اما آن حضرت مثل همیشه تابع فرمان های اللهی بوده است در کتاب سلیم امده است: عمر دست بر نداشت و آتش خواست و با آن درب خانه را به آتش کشید و سپس در را فشار داد و وارد خانه شد در این هنگام فاطمه {س} در مقابل او آمد و فریاد کشید: یا ابتاه یا رسول الله . عمر شمشیر را در حالی که در غلاف بود بالا برد و با آن به پهلوی فاطمه {س} زد و آن حضرت ناله زد یا رسول الله عمر این بار تازیانه را بالا برد و با آن به بازوی حضرت زد و آن حضرت فریاد کشید : یا رسول الله {ص} ابوبکر و عمر چه رفتار بدی با بازماندگانت کردند . ناگهان علی {ع} از جا برخواست و گریبان عمر را گرفت و او را کشید و بر زمین زد و بر بینی او کوبید و گلویش را فشار داد و خواست او را به قتل برساند که سخن رسول خدا {ص} و سفارشی را که به او کرده بود به یاد آورد و فرمود: ای پسر صهاک سوگند به خدایی که محمد {ص} را به سبب نبوت گرامی داشت اگر نبود تقدیر خداوند که گذشته و اگر نبود عهدی که رسول خدا {ص} با من قرار داده میدانستی که نمیتوانی که وارد خانه من شوی
بی تو چه کند مولا یا فاطمه الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمه الزهرا
وقت است که از رحمت ، دستی ز علی گیری
کافتاده ز پا مولا یا فاطمه الزهرا
بعد از تو علی از پای، افتاد و ز غم خو کرد
با خانه نشینی ها ، یا فاطمه الزهرا
رفتی و علی بی تو ، بیت الحزنی دارد
پر شور و پر از غوغا ، یا فاطمه الزهرا
چون محرم رازی نیست ، با چاه سخن گوید
تنهاست علی تنها ، یا فاطمه الزهرا
شب ها به مزار تو ، میسوزد و می گرید
چون شمع ز سر تا پا ، یا فاطمه الزهرا
بر خاک مزار تو ، خون ریخت بجای اشک
از دیده خون پالا ، یا فاطمه الزهرا
بر خر من جان او ، چون شعله شرر می زد
میریخت چو آب اسماء ، یا فاطمه الزهرا
دامان علی از اشک گردید پر از کوکب
در آن شب محنت زا ، یا فاطمه الزهرا
هم وصف تو نا ممکن ، هم قدر تو نا معلوم
هم قبر تو نا پیدا ، یا فاطمه الزهرا
التماس دعا
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:«زنان در خانه به جايي که بر کوچه و بازار اشراف داشته باشند نروند، چرا که نگاه مردان به آنها خيره ميشود. به آنان سوره نور را بياموزيد چون در اين سوره از تحريم و عقوبت زنا و نيز از اجتناب نگاه به نامحرم سخن به ميان آمده است.»
اميرالمومنين عليه السلام در وصيت خود به امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:«با پوشش و حجابي که براي همسرانت قرار ميدهي، چشم آنان را از هوس و حرام بازميداري، چرا که حجاب براي آنها ثبات بيشتري به ارمغان مي آورد. از خروج بيحساب و بيرويه زنان جلوگيري کن، زيرا مفاسدي دارد؛ و اگر ميتواني، کاري کن که همسرانت غير از تو را نشناسند و با مردان رفت و آمد نداشته باشند...»
ام سلمه مي گويد:
روزي من و ميمونه خدمت رسول خدا بوديم که ابن مکتوم نابينا آمد. پيامبر به ما دو نفر فرمود چادر به سر کنيم و خود را بپوشانيم. ما گفتيم:«يا رسول الله، ابن مکتوم که نابيناست و ما را نميبيند.»
پيامبر فرمود:«آيا شما هم کوريد و او را نمي بينيد؟!»
امام رضا عليه السلام در نامهاي به يکي از ياران خود نوشت:«نگاه به موي زنان حرام است، چون موجب تحريک و فساد است.»
منابع:
بحار الانوار، ج 103، باب 61 و 62.
بحار الانوار، ج 104، باب 91.
در قرآن مجيد بيش از ده آيه در مورد حجاب و حرمت نگاه به نامحرم وجود دارد.
يکي از اين آيات، آيه 59 سوره احزاب است:« يا ايهاالنبي قل لازواجک و بناتک و نساءالمومنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلک ادني ان يعرفن فلا يوذين و کان الله غفورا رحيما» (اي پيامبر، به زنان و دخترانت و نيز به زنان مومنين بگو خود را بپوشانند تا شناخته نشوند و مورد اذيت قرار نگيرند. و خداوند بخشنده مهربان است.)
جلاب به معناي يک پوشش سراسري است؛ يعني زن بايد همه اندامش پوشيده باشد تا همچون گلي لطيف از دسترس هوسرانان مصون و محفوظ باشد.
در سوره نور آيه 31 نيز مفصلا در مورد حجاب و حرمت نگاه به نامحرمان سخن به ميان آمده است.
مفهوم و ابعاد حجاب در قرآن
حجاب در لغت به معناي مانع، پرده و پوشش آمده است. استعمال اين کلمه، بيشتر به معني پرده است. اين کلمه از آن جهت مفهوم پوشش ميدهد که پرده، وسيلهي پوشش است، ولي هر پوششي حجاب نيست؛ بلکه آن پوششي حجاب ناميده ميشود که از طريق پشت پرده واقع شدن صورت گيرد.
حجاب، به معناي پوشش اسلامي بانوان، داراي دو بُعد ايجابي و سلبي است. بُعد ايجابي آن، وجوب پوشش بدن و بُعد سلبي آن، حرام بودن خودنمايي به نامحرم است؛ و اين دو بُعد بايد در کنار يکديگر باشد تا حجاب اسلامي محقق شود؛ گاهي ممکن است بُعد اول باشد، ولي بُعد دوم نباشد، در اين صورت نميتوان گفت که حجاب اسلامي محقق شده است.
اگر به معناي عام، هر نوع پوشش و مانع از وصول به گناه را حجاب بناميم، حجاب ميتواند اقسام و انواع متفاوتي داشته باشد. يک نوع آن حجاب ذهني، فکري و روحي است؛ مثلاً اعتقاد به معارف اسلامي، مانند توحيد و نبوت، از مصاديق حجاب ذهني، فکري و روحي صحيح است که ميتواند از لغزشها و گناههاي روحي و فکري، مثل کفر و شرک جلوگيري نمايد.
علاوه بر اين، در قرآن از انواع ديگر حجاب که در رفتار خارجي انسان تجلي ميکند، نام برده شده است؛ مثل حجاب و پوشش در نگاه که مردان و زنان در مواجهه با نامحرم به آن توصيه شدهاند.
هدف و فلسفه حجاب
هدف اصلي تشريع احکام در اسلام، قرب به خداوند است که به وسيلهي تزکيهي نفس و تقوا به دست ميآيد:
إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ (حجرات؛13) بزرگوار و با افتخارترين شما نزد خدا با تقواترين شماست.
-=هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ؛
اوست خدايي که ميان عرب امّي (قومي که خواندن و نوشتن هم نميدانستند) پيغمبري بزرگوار از همان قوم برانگيخت، تا بر آنان وحي خدا را تلاوت کند و آنها را (از لوث جهل و اخلاق زشت) پاک سازد و کتاب سماوي و حکمت الهي بياموزد؛ با آن که پيش از اين، همه در ورطهي جهالت و گمراهي بودند.=-
از قرآن کريم استفاده ميشود که هدف از تشريع حکم الهي، وجوب حجاب اسلامي، دستيابي به تزکيهي نفس، طهارت، عفت و پاکدامني است. آياتي همچون:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛ اي رسول ما مردان مؤمن را بگو تا چشمها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که اين بر پاکيزگي جسم و جان ايشان اصلح است.
حجاب چشم
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) اي رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند.
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور؛31) اي رسول به زنان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند.
حجاب در گفتار
نوع ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب گفتاري زنان در مقابل نامحرم است:
فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32) پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگوييد؛ مبادا آن که دلش بيمار (هوا و هوس) است به طمع افتد.
حجاب رفتاري
نوع ديگر حجاب و پوشش قرآني، حجاب رفتاري زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونهاي راه نروند که با نشان دادن زينتهاي خود باعث جلب توجه نامحرم شوند
وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ(نور؛31) و آن طور پاي به زمين نزنند که خلخال و زيور پنهان پاهايشان معلوم شود.
از مجموع مباحث طرح شده به روشني استفاده ميشود که مراد از حجاب اسلامي، پوشش و حريم قايل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم در انحاي مختلف رفتار، مثل نحوهي پوشش، نگاه، حرف زدن و راه رفتن است.
بنابراين، حجاب و پوشش زن نيز به منزلهي يک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرم است که قصد نفوذ و تصرف در حريم ناموس ديگران را دارند. همين مفهوم منع و امتناع در ريشهي لغوي عفت نيز وجود دارد؛
حجاب و عفت
دو واژهي «حجاب» و «عفت» در اصل معناي منع و امتناع مشترکاند. تفاوتي که بين منع و بازداري حجاب و عفت است، تفاوت بين ظاهر و باطن است؛ يعني منع و بازداري در حجاب مربوط به ظاهر است، ولي منع و بازداري در عفت، مربوط به باطن و درون است؛ چون عفت يک حالت دروني است، ولي با توجه به اين که تأثير ظاهر بر باطن و تأثير باطن بر ظاهر، يکي از ويژگيهاي عمومي انسان است؛ بنابراين، بين حجاب و پوشش ظاهري و عفت و بازداري باطني انسان، تأثير و تأثّر متقابل است؛ بدين ترتيب که هرچه حجاب و پوشش ظاهري بيشتر و بهتر باشد، اين نوع حجاب در تقويت و پرورش روحيهي باطني و دروني عفت، تأثير بيشتري دارد؛ و بالعکس هر چه عفت دروني و باطني بيشتر باشد باعث حجاب و پوشش ظاهري بيشتر و بهتر در مواجهه با نامحرم ميگردد.
حجاب زنان سالمند
قرآن مجيد به شکل ظريفي به اين تأثير و تأثّر اشاره فرموده است. نخست به زنان سالمند اجازه ميدهد که بدون قصد تبرّج و خودنمايي، لباسهاي رويي خود، مثل چادر را در مقابل نامحرم بردارند، ولي در نهايت ميگويد: اگر عفت بورزند، يعني حتي لباسهايي مثل چادر را نيز بر ندارند، بهتر است.
وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِي لا يَرْجُونَ نِکاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.(نور؛60)
علاوه بر رابطهي قبل، بين پوشش ظاهري و عفت باطني، رابطهي علامت و صاحب علامت نيز هست؛ به اين معنا که مقدار حجاب ظاهري، نشانهاي از مرحلهي خاصي از عفت باطني صاحب حجاب است. البته اين مطلب به اين معنا نيست که هر زني که حجاب و پوشش ظاهري داشت، لزوماً از همهي مراتب عفت و پاکدامني نيز برخوردار است.
آيا حجاب مانع همه بزهکاري هاي اجتماعي است؟
با توجه به همين نکته، پاسخ اين اشکال و شبههي افرادي که براي ناکارآمد جلوه دادن حجاب و پوشش ظاهري، تخلفات بعضي از زنان با حجاب را بهانه قرار ميدهند آشکار ميگردد؛ زيرا مشکل اين عده از زنان، ضعف در حجاب باطني و فقدان ايمان و اعتقاد قوي به آثار مثبت حجاب و پوشش ظاهري است و قبلاً گذشت که حجاب اسلامي ابعادي گسترده دارد و يکي از مهمترين و اساسيترين ابعاد آن، حجاب دروني و باطني و ذهني است که فرد را در مواجهه با گناه و فساد، از عقايد و ايمان راسخ دروني برخوردار ميکند؛ و اساساً اين حجاب ذهني و عقيدتي، به منزلهي سنگ بناي ديگر حجابها، از جمله حجاب و پوشش ظاهري است؛ زيرا افکار و عقايد انسان، شکل دهندهي رفتارهاي اوست.
البته، همانگونه که حجاب و پوشش ظاهري، لزوماً به معناي برخورداري از همهي مراتب عفاف نيست، عفاف بدون رعايت پوشش ظاهري نيز قابل تصور نيست. نميتوان زن يا مردي را که عريان يا نيمه عريان در انظار عمومي ظاهر ميشود عفيف دانست؛ زيرا گفتيم که پوشش ظاهري يکي از علامتها و نشانههاي عفاف است، و بين مقدار عفاف و حجاب، رابطهي تأثير و تأثّر متقابل وجود دارد. بعضي نيز رابطهي عفاف و حجاب را از نوع رابطهي ريشه و ميوه دانستهاند؛ با اين تعبير که حجاب، ميوهي عفاف، و عفاف، ريشهي حجاب است. برخي افراد ممکن است حجاب ظاهري داشته باشند، ولي عفاف و طهارت باطني را در خويش ايجاد نکرده باشند. اين حجاب، تنها پوسته و ظاهري است. از سوي ديگر، افرادي ادعاي عفاف کرده و با تعابيري، مثل «من قلب پاک دارم، خدا با قلبها کار دارد»، خود را سرگرم ميکنند؛ چنين انسانهايي بايد در قاموس انديشهي خود اين نکتهي اساسي را بنگارند که درون پاک، بيروني پاک ميپروراند و هرگز قلب پاک، موجب بارور شدن ميوهي ناپاکِ بيحجابي نخواهد شد.
لزوم پوشیدگی زن در مقابل مرد، یکی از مسایل مهم اسلامی است که قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است. البته حجاب، قبل از اسلام در میان اقوام دیگر چون یهود، هندو، ایرانی و ... وجود داشته و اختصاص به اسلام ندارد. این دین مبین، تنها برای آن مرز معین کرده است. اقوام گوناگون از گذشته های دور نظرات مختلفی پیرامون مساله حجاب داشته اند. گروهی زن را به شدت محصور کرده و بعضی نیز، حجاب را مایه اسارتش دانسته اند. کتاب تاریخ تمدن در این باره می گوید: «اگر زنی با هر گروه از مردان سخن می گفت و درددل می کرد; یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه سخن می گفت همسایگان می شنیدند; شوهرش حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد».
در ایران باستان، زنان نسبت به پدر و برادر خود نامحرم بودند. شاید در اینجا این سؤال مطرح شود که پوشش و حجاب از کجا آمده؟ آیا مردان آن را بر زنان تحمیل کرده اند یا اینکه زنان با میل خودشان انتخاب کرده اند؟ نظر دوم منطقی تر است. زیرا زنان با وجود اینکه خود را در مقابل مردان ضعیف می دیدند; اما جمال و زنانگی، قوت و قدرت دیگری به آنها بخشید. لذا فهمیدند اگر بدون حجاب باشند طعمه اقویا خواهند شد و تنها با حجاب است که می توانند از چنگال ایشان رهایی یابند و تنها آنها را عاشق خود نموده اما نگذارند به راحتی به عشق خود برسند; مگر با رسوم خاص و این خود باعث عزت بیشتر زن و محدود نگه داشتن قدرت مرد بود. پس با حجاب خود را از مهلکه شهوترانی مردان دور نگه داشتند. اما چرا اسلام بر مساله حجاب مهر تایید زد؟ در پاسخ باید به چند علت اشاره کرد:
1 - آرامش روانی: وقتی بین زن و مرد حریم نباشد; میل و غریزه ای که در طرفین است افزایش می یابد. غریزه جنسی به گونه ای است که هر چه بیشتر از آن استفاده شود; سرکش تر می شود و هر چه بر روی آن مهر زده شود مهار می گردد; به همین علت مردانی که زنان متعدد می گیرند نه تنها آتش هوس آنها خاموش نمی شود; بلکه شعله ورتر شده و آماده ازدواجهای مجدد می شوند. اگر به تاریخ نظری بیفکنیم; پادشاهانی را خواهیم دید که با وجود داشتن هزاران زن در حرمسراهایشان، باز هم در آرزوی به دست آوردن زنان جدید بودند.
2 - پایداری خانواده: اگر حجاب با کیفیت خاص خود در خانواده برقرار باشد و زن به جز مرد خود به کسی نگاه نکند و تمام توجهش به مردش باشد; عشق و محبت خود را در او خلاصه خواهد کرد و مرد هم اگر این طور باشد; زندگیشان بسیار شیرین و با صفا خواهدشد.
3 - استواری جامعه: اگر زن و مرد هر یک به آنچه وظیفه اسلامی آنان است عمل کنند. یعنی زنان با حجاب کامل وارد اجتماع شوند; چشم طماع مردان هوسباز را از خود دور نگه داشته و بدون دغدغه کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مردان هم به کارها و فعالیتهای اجتماعی خود ادامه می دهند. اما بر عکس اگر زنان با لباسهای نامناسب و آرایش بیرون روند; نیروی مردان کم شده و به جای کار و فعالیت، نیروی شهوانی در وجود ایشان فعال می شود. زنان هم به جای کار در اجتماع مشغول خودنمایی و هوسبازی می شوند. در این جاست که می بینیم کار اجتماعی پیشرفت نکرده و رو به تنزل می گذارد. به عنوان مثال منشی یک پزشک را در نظر می گیریم. اگر وی زنی پاکدامن و دارای حجاب اسلامی باشد; مراجعان بدون چشم چرانی و به چشم یک خواهر محجبه به او نگاه می کنند. اما اگر بدون پوشش کامل اسلامی و دارای ادا و اطوارهای زنانه باشد; مردانی که در اتاق انتظار مطب حضور دارند; زیر چشمی هیکل او را برانداز کرده و سعی می کنند سر صحبت را با وی باز کنند.
4 - حفظ ارزش و مقام زن: چون مردان خود را نسبت به زنان نیازمند می بینند; اگر زن خود را از نظرهای شهوانی آنان دور نگه دارد موجب ارزش او می شود. زیرا مردان با مشاهده مرز میان خواهش و رسیدن به زن، وی را به چشم مروارید گرانبهایی می بینند که به علت قرار گرفتن در صدف حجاب، به آسانی نمی توان به آن دست یافت. از نظر اسلام نیز زن هر اندازه عفیف تر باشد; ارزش و احترامش بهتر محفوظمی ماند.
به مساله حجاب و پوشش زنان اشکالاتی گرفته شده است. یکی از این اشکالات، مغایرت حجاب با آزادی زن است. مغرضانی که این اشکال را طرح کرده اند عقیده دارند، آزادی حقی است که هر انسانی باید از آن بهره مند شود و حجاب مخالف اصل آزادی زن است.
در پاسخ ایشان باید گفت: بر مردان واجب نیست اعضای بدن خود را غیر از عورتین بپوشانند. اما مردان از جهت اخلاقی تمام بدن خود را در معابر می پوشانند. آیا آنها به خاطر رعایت این حکم اخلاقی، در خانه و اجتماعی آزادی خود را از دست داده اند؟ باید از رسانه های تبلیغاتی و جنجالی غرب سؤال کرد: چرا اگر در کشورهای شما، مردان با لباسهای زیر از خانه بیرون بیایند مجازات می شوند ولی حضور زنان برهنه در معابر عمومی منعی ندارد؟ این جاست که باید بگوییم آنها برای رسیدن به مقاصد شوم خود، چنین سخنان دلفریبی را مطرح می کنند و قصد دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند.
آیا اسلام زنان را در خانه ها زندانی کرده یا از ایشان خواسته وقتی بیرون می روند; لباس مناسب بپوشند، درست راه بروند و هنگام مواجه شدن با مردان، برای حفظ موقعیت خود و اجتماع برخوردی مناسب داشته باشند؟ چنین زنانی از میان گروه زیادی از مردان هم عبور کنند; کسی به آنها توجه نمی کند. آیا این اسارت است یا عین آزادی؟ و آیا زنی که با رعایت حجاب، موجب بر هم زدن آرامش خود و اجتماع نشود; آزادیش را از دست داده است؟ باید از این منادیان به اصطلاح آزادی سؤال کرد چگونه است که شما زن مسلمان محجبه را زندانی و زن بی حجاب را آزاد می دانید؟ آیا غیر از این است که می خواهید زنان را بازیچه دست مردان هوسباز قرار داده و در لجنزار فساد و تباهی غرق کنید؟ زن محجبه خیلی بهتر از یک زن بی حجاب می تواند در اجتماع کار کند چون برخلاف او که تمام فکرش معطوف جلب توجه مردان است; با هدفی والاقدم در صحنه اجتماعی می گذارد و بدون توجه به هوسبازیهای مردان، به آمال و اهداف بلند خود اندیشیده و فعالیت خود را ادامه می دهد. ممکن است گفته شود خیلی از زنان آرایش کرده نیز، در اجتماع مشغول کار هستند. بله ما منکر این مساله نیستیم. اما کار زمانی خوب انجام می شود که با آرامش فکری همراه باشد. آنها که می گویند حجاب نوعی محروم ماندن زنان از فعالیتهای اجتماعی است; سخنشان لغو و بیهوده است. زنان با حجاب نه تنها محروم نماندند بلکه با پشتکار بیشتر، در اجتماع مشغول شده و بازدهی کارشان را نیز بالا بردند.
گروهی از منتقدان، حجاب را موجب التهابات روحی دانسته و معتقدند اگر زنان خود را بپوشانند; موجب حرص بیشتر مردان می شوند. برتراند راسل یکی از مادی گرایان در این زمینه می گوید: «اگر عکسهای منافی عفت در سطح جامعه پخش شود; مردم پس از مدتی نگاه کردن به این عکسها از آنها زده می شوند. زنان نیز اگر مدتی در معرض دید باشند; رغبت مردان به مرور زمان نسبت به آنها کم خواهد شد.» در پاسخ باید گفت: غریزه شهوانی به گونه ای است که هر چه انسان آن را سرکوب کند، ضعیف تر می شود. بر عکس اگر رها و آزاد شود شعله ورتر می شود. بر خلاف نظر راسل اگر به یک عکس بی توجه شود; دوباره به عکس دیگری علاقه مند می شود. اگر از معاشقه کردن با زنی زده شود با زن دیگری ارتباط برقرار می کند. به همین علت است که می بینیم بی بند و باری در غرب ادامه پیدا می کند و زنان و دختران، به صورتی زشت و زننده در کوچه و خیابان ظاهر می شوند.
در اینجا به تشریح دیدگاه قرآن می پردازیم. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و ...» منظور از غض بصر در این آیات این است که نگاه خیره نکنند. نگاه دوگونه است: 1- آلی 2- استقلالی. نگاه آلی آن نگاهی است که چون ما با یک زن در حال صحبت کردن هستیم; به او نگاه می کنیم. اما نگاه استقلالی یعنی مو، لباس و طرز آرایش او مدنظرمان باشد. منظور قرآن از نگاه نکردن، نوع استقلالی آن است. «و یحفظوا فروجهم »، منظور وجوب ستر عورت و خودداری از زنا است. چون در عصر جاهلیت، ستر عورت در میان اعراب معمول نبود. همچنان که بعضی دانشمندان غرب نیز، این عقیده را در کتابهای خود مطرح کرده اند. «ذلک ازکی لهم »، این حفظ برای ایشان پاکیزه تر است از اینکه خود را مکشوف العوره کنند.
«ان الله خبیر ... خدا به آنچه می کنند آگاه است ».
خداوند در ادامه می فرماید: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و ...» در این آیه می بینیم فرقی بین زن و مرد از جهت ترک نظر و حفظ فرج نیست. پوشش فقط برای زن است چون مظهر جمال است. گرچه نحوه پوشش زن بر مردان واجب نیست; در عمل می بینیم مردان پوششی کاملتر از بعضی زنان دارند.
«و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها»، باید زیور خود را اعم از آرایش و زیورآلات آشکار نسازند مگر زینتهایی که آشکار است. زینت دو نوع است: 1-زینت آشکار 2- زینت مخفی (در تفسیر مجمع البیان سه قول آمده) زینت آشکار مثل جامه های رو و زینت مخفی مثل گوشواره و دست بند. قول دوم زینت آشکار مثل سرمه، انگشتر و خضاب دست. قول سوم چهره و دو دست تا مچ.
و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن، باید مقنعه هایشان را بر سینه هایشان بیندازید تا گردن، گوش، سینه و زیرگلو معلوم نشود. و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن او ... او ما ملکت ایمانهن، زینت خود را آشکار نکنند مگر برای شوهران یا پدران یا پدرشوهران یا پسران یا پسر شوهران یا برادران یا پسر برادران یا پسر خواهران یا زنان یا مملوکان. البته منظور از زنان در اینجا، زنان مسلمان است و زنان غیر مسلمان نامحرم هستند. چون زنان غیر مسلمان هیچ تعهدی ندارند که محاسن و زیبایی زن مسلمان را برای شوهرانشان توصیف نکنند. لذا زنان مسلمان نیز از توصیف خواهران خود برای مردان خودداری کنند. «او التابعین غیر اولی الاربة »، طفیلیانی که کاری با زن ندارند. او الطفل الذین... کودکانی که از امور جنسی بی خبرند یا توانایی زناشویی ندارند. او ما ملکت ... دو احتمال است: 1 - مخصوص کنیزان است 2 - مطلق مملوک منظور است. التابعین... شامل دیوانگان و افراد ابلهی است که دارای شهوت نیستند. و لایضربن بارجلهن ... یعنی زنان به منظور آشکار ساختن زینتهای پنهان خود، پای بر زمین نکوبند. (چون زنان عرب خلخال به پا می کردند.)توبو الی الله... ای مردم توبه کنید به سوی پروردگار. رسول خدا فرمود: «من روزی صد بار توبه می کنم.»
و منظور از توبه انقطاع به سوی پروردگار است.
رخت ِ زیبای آسمانی را
خواهرم با غروربر سر کن
نه خجالت بکش نه غمگین باش
چادرت ارزش است باور کن
بوی ِ زهرا و مریم و هاجر
از پر ِ چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
"دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است
توی بال ِ فرشته ها انگار
حفظ وقت ِ عبور می آیی
کوری ِ چشمهای بی عفت
مثل یک کوه نور می آیی
حفظ و پوشیده در صدف انگار
ارزش و شان خویش میدانی
با وقاری و مثل یک خورشید
پشت ِ یک ابر ِ تیره میمانی
خسته ای از تمام مردم شهر
از چه رو این قدر تو غم داری؟
نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری !!
قدمت روی شهپر جبریل
هر زمانی که راه می آیی
در شب ِ چادرت تو می تابی
مثل یک قرص ِ ماه می آیی
سمت ِ جریان ِ آبها رفتن
هنر ِ هر شناگری باشد
تو ولی باز استقامت کن
پیش ِ رو جای بهتری باشد
پر بکش سمت اوج میدانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است
و بدان می برد تو را بالا
در زمانی که شان و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
در خيابان چهره آرايش مكن
از جوانان سلب آسايش مكن
زلف خود از روسري بيرون مريز
در مسير چشمها افسون مريز
ياد كن از آتش روز معاد
*************
خواهرم ديگر تو كودك نيستي
فاش تر گويم عروسك نيستي
خواهرم اي دختر ايران زمين
يك نظر عكس شهيدان را ببين
******************
خواهر من اين لباس تنك چيست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چيست؟
پوشش زهرا مگر اين گونه بود؟!
***
خواهرم اين قدر طنازي مكن
با اصول شرع لجبازي مكن
در امور خويش سرگردان مشو
نو عروس چشم نامردان نشو
عشق یعنی لا فتی الا علی ***** عشق یعنی رهبرم سید علی بر خامنه ای امام خوبان صلوات اللهم عج لولیک الفرج رب صلعلی محمد و آل محمد
صفحه قبل 1 صفحه بعد